بازی عشق شیطان پارت ۶۳
(\.Game of Devil's Love./)
_P. . . 63_
که منم هم خم شدم و نشستم.
ژوئن: ولی پدر من همه چیز رو خراب کرد.
مین سو: از اون روز برام سوال شد که چرا روت اسلحه کشید یعنی فقط به خاطر اینکه مخالف هه این بوده؟
ژوئن: اون میخواست به خاطر هه این زهر رو بخورم.
مین سو: چرا قبول کردی که زهر رو بخوری؟ میتونستی بزاری...
ژوئن: خیر سرت خواهرته، خودت بودی میذاشتی؟
مین سو: منم بودم اون کارو میکردم برادر بزرگترشم، ولی تو...
ژوئن: منم، کسی ام که عاشقشه.
مین سو: اینقدر؟ انقدر که واسش زهر بخوری؟ انقدر که حاظر باشی به خاطرش با خانواده ات دشمن بشی و هر چی که داری رو از دست بدی.
مین سو(رو به قبر پدر و مادرش): میبینم چرا مخالفتی نداشتین، گمونم ندیده شناخته بودینش فکر کنم که این منم که نشناختمش و بهش اعتماد نکردم...
ناراحتی کاملا از چهره ی مین سو مشخص بود، البته منم...
ژوئن(رو به قبر پدر و مادر هه این و مین سو): معذرت میخوام، متاسفم که به پسری اعتماد کردین که پدرش قاتلتون در آب دراومد. نمیدونم چطوری باید جبرانش کنم ولی قول میدم که همه ی تلاشمو بکنم. تا حالا به خاطرش روم نمیشد که خودم بیام ولی بی وقفه دنبال هه این گشتم تا بتونم جبران کنم. تمام تلاشمو میکنم تا پدرم و بقیه شون صد برابر تقاصشو پس بدن.
مین سو: نباید اینقدر پیش بری با اونا پدر و مادر خودتم هستن.
ژوئن: چرا اتفاقا، گفته بودم که اگه من شیطانم پس کارم اینه که زندگی بقیه رو جهنم کنم اما با این تفاوت که هر کی بخواد به هه این آسیب بزنه عاقبتش این میشه.
مین سو: میخوای دوباره همون شیطان بی رحم و سنگدل بشی؟
ژوئن: آره...
ویو مین سو:
چند لحظه بعد هردومون بلند شدیم ژوئن متوجه یه چیزی شد یه توپ کوچیک خورد به کنار پاش و
یه پسر بچه• داشت میومد سمت ژوئن
که ژوئن هم توپ رو برداشت و جلوی پسر بچه پس روی پاش نشست.
ژوئن(با خنده): مال توعه؟
•: آره.
ژوئن(خنده): تو خیلی بامزه ای، اینم توپت.
•: خیلی ممنون.
و پسره پس رفت پیش پدر و مادرش.
یکمی تعجب کردم شیطان از کی تا حالا اینقدر مهربون شده؟
مین سو: از کی تا حالا اینقدر خوش رو و مهربون شدی؟
ژوئن: من؟ مهربون؟ نه فقط کاش تو بچگی، لااقل یه غریبه اینطوری باهامون مهربون می بود.
و بعد رفت سمت ماشین و منم رفتم.
(چند ساعت بعد، توی شرکت)
هممون طبقه پایین بودیم.
(و خب هه این هم به عنوان منشی و منشی شخصی مدیرعامل بود)
و ژوئن و هه این هم اومدن...
اما انگار یه مشکلی پیش اومده بود که ژوئن و هه این رفتن همون جلو.
ویو ژوئن:
دوباره سر و کله ی همون کارمند جاسوسه پیدا شده بود.
که رئیسِ* همون بخش جلوی اون جاسوسه وایساده بود.
هه این: مشکلی هست؟
ژوئن: آ نه مشکلی نیست.
من رفتم جلوتر و * میخواست دستشو بلند کنه که من سریع و مخفیانه دستشو گرفتم...
_P. . . 63_
که منم هم خم شدم و نشستم.
ژوئن: ولی پدر من همه چیز رو خراب کرد.
مین سو: از اون روز برام سوال شد که چرا روت اسلحه کشید یعنی فقط به خاطر اینکه مخالف هه این بوده؟
ژوئن: اون میخواست به خاطر هه این زهر رو بخورم.
مین سو: چرا قبول کردی که زهر رو بخوری؟ میتونستی بزاری...
ژوئن: خیر سرت خواهرته، خودت بودی میذاشتی؟
مین سو: منم بودم اون کارو میکردم برادر بزرگترشم، ولی تو...
ژوئن: منم، کسی ام که عاشقشه.
مین سو: اینقدر؟ انقدر که واسش زهر بخوری؟ انقدر که حاظر باشی به خاطرش با خانواده ات دشمن بشی و هر چی که داری رو از دست بدی.
مین سو(رو به قبر پدر و مادرش): میبینم چرا مخالفتی نداشتین، گمونم ندیده شناخته بودینش فکر کنم که این منم که نشناختمش و بهش اعتماد نکردم...
ناراحتی کاملا از چهره ی مین سو مشخص بود، البته منم...
ژوئن(رو به قبر پدر و مادر هه این و مین سو): معذرت میخوام، متاسفم که به پسری اعتماد کردین که پدرش قاتلتون در آب دراومد. نمیدونم چطوری باید جبرانش کنم ولی قول میدم که همه ی تلاشمو بکنم. تا حالا به خاطرش روم نمیشد که خودم بیام ولی بی وقفه دنبال هه این گشتم تا بتونم جبران کنم. تمام تلاشمو میکنم تا پدرم و بقیه شون صد برابر تقاصشو پس بدن.
مین سو: نباید اینقدر پیش بری با اونا پدر و مادر خودتم هستن.
ژوئن: چرا اتفاقا، گفته بودم که اگه من شیطانم پس کارم اینه که زندگی بقیه رو جهنم کنم اما با این تفاوت که هر کی بخواد به هه این آسیب بزنه عاقبتش این میشه.
مین سو: میخوای دوباره همون شیطان بی رحم و سنگدل بشی؟
ژوئن: آره...
ویو مین سو:
چند لحظه بعد هردومون بلند شدیم ژوئن متوجه یه چیزی شد یه توپ کوچیک خورد به کنار پاش و
یه پسر بچه• داشت میومد سمت ژوئن
که ژوئن هم توپ رو برداشت و جلوی پسر بچه پس روی پاش نشست.
ژوئن(با خنده): مال توعه؟
•: آره.
ژوئن(خنده): تو خیلی بامزه ای، اینم توپت.
•: خیلی ممنون.
و پسره پس رفت پیش پدر و مادرش.
یکمی تعجب کردم شیطان از کی تا حالا اینقدر مهربون شده؟
مین سو: از کی تا حالا اینقدر خوش رو و مهربون شدی؟
ژوئن: من؟ مهربون؟ نه فقط کاش تو بچگی، لااقل یه غریبه اینطوری باهامون مهربون می بود.
و بعد رفت سمت ماشین و منم رفتم.
(چند ساعت بعد، توی شرکت)
هممون طبقه پایین بودیم.
(و خب هه این هم به عنوان منشی و منشی شخصی مدیرعامل بود)
و ژوئن و هه این هم اومدن...
اما انگار یه مشکلی پیش اومده بود که ژوئن و هه این رفتن همون جلو.
ویو ژوئن:
دوباره سر و کله ی همون کارمند جاسوسه پیدا شده بود.
که رئیسِ* همون بخش جلوی اون جاسوسه وایساده بود.
هه این: مشکلی هست؟
ژوئن: آ نه مشکلی نیست.
من رفتم جلوتر و * میخواست دستشو بلند کنه که من سریع و مخفیانه دستشو گرفتم...
۴.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.