رمان ماه من 🌙🙂
part 36
ارسلان:
دیانا مست مست بود یکی نبود بگه تو شب تولدم آخه...
بردمش صورتشو شستم بعدم گذاشتمش تو اتاقش
من:دیانا
دیانا:هوم...
من:بخواب از سرت بپره موقعه کیک باشی
دیانا:ارسلان...
من:جان
دیانا:انقدر دوست دارمممم
من:میدونم قربونت بشم منم همین طور بخواب دیگه
دیانا:تو هم بخواب
من:اون همه مهمون اومدن برای من..
دیانا:از من مهم ترن...
نه هچکس از دیانا مهم تر نیست...
کنارش دراز کشیدم مشغول نوازش موهاش شدم اونم کم کم چشماش گرم شد...
کنارش حال دلم خوب بود
انگار هر بار که پیشش بودم قلبم متفاوت میزد...
...
نیکا:
من:پانیذ ارسلان کو؟
پانیذ:تازه پیش متین بود چی شده مگه؟
من:چیزی نشده آخه مهمونی اونه خودش نیست
عسل:والا دیانا رو دیده کسی رو تحویل نمیگیره
من:عسل خب دوست دخترشه ها...
عسل:یه روزم نیست باهمن
مهدیس:نکنه هنوز دلت گیرشه
ممد:دل کی پیش کیه
(ممد تازه اومد پیششون همراه متین)
مهدیس:دل عسل پیش ارسلان
ممد اخم کرد
عسل:بس میکنید میشه بحث گذشته نیاد وست من از اولم خیلی علاقه ایی بهش نداشتم بخاطر مامانتون پیشش موندم همین...
متین:بسه دیگه یه شب تولده جشنه میخواید همش بحث کنید
عسل گذاشت رفت
پانیذ:قهر کرد 🤦🏻♀️
ممد:من میرم دنبالش...
پانیذ با یه تعجب و دلخوری خاصی نگاش کرد
نکنه دل پانیذ گیر کرده پیش ممد؟
نه بابا آخه اونا که همیشه مثل سگ و گربن...
شایدم اره 😑
...
ممد:
رفتم دنبال عسل دیدم نشسته توی حیاط داره با بغض به یه نقطه نامعلوم نگا میکنه
نشستم کنارش...
من:هی بیخیال...
عسل:عادت کردن هی برا شوخی های مسخرشون گذشته رو بکشن وست من اصلا از ارسلان از اولم خوشم نمیومد یه پسر بی اعصاب و مغرور الان نبین با شما خوبه همیشه با من یکی که بد بود شاید یه سری داستان ها این وست هست که هیچ کدومتون نمیدونید فقط قضاوت میکنید من خودم یکی دیگه رو دوست داشتم بخاطر مامان ارسلان و خواهش هاش بود که باهاش نامزد کردم:)
(ممد بغلش کرد)
من:هیششش خیله خب بیا بغلم گریه نکن دورت بگردم بیخیال اصلا همه چیز میگذره درست میشه...
عسل:قول؟
من:قول🙂
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
ارسلان:
دیانا مست مست بود یکی نبود بگه تو شب تولدم آخه...
بردمش صورتشو شستم بعدم گذاشتمش تو اتاقش
من:دیانا
دیانا:هوم...
من:بخواب از سرت بپره موقعه کیک باشی
دیانا:ارسلان...
من:جان
دیانا:انقدر دوست دارمممم
من:میدونم قربونت بشم منم همین طور بخواب دیگه
دیانا:تو هم بخواب
من:اون همه مهمون اومدن برای من..
دیانا:از من مهم ترن...
نه هچکس از دیانا مهم تر نیست...
کنارش دراز کشیدم مشغول نوازش موهاش شدم اونم کم کم چشماش گرم شد...
کنارش حال دلم خوب بود
انگار هر بار که پیشش بودم قلبم متفاوت میزد...
...
نیکا:
من:پانیذ ارسلان کو؟
پانیذ:تازه پیش متین بود چی شده مگه؟
من:چیزی نشده آخه مهمونی اونه خودش نیست
عسل:والا دیانا رو دیده کسی رو تحویل نمیگیره
من:عسل خب دوست دخترشه ها...
عسل:یه روزم نیست باهمن
مهدیس:نکنه هنوز دلت گیرشه
ممد:دل کی پیش کیه
(ممد تازه اومد پیششون همراه متین)
مهدیس:دل عسل پیش ارسلان
ممد اخم کرد
عسل:بس میکنید میشه بحث گذشته نیاد وست من از اولم خیلی علاقه ایی بهش نداشتم بخاطر مامانتون پیشش موندم همین...
متین:بسه دیگه یه شب تولده جشنه میخواید همش بحث کنید
عسل گذاشت رفت
پانیذ:قهر کرد 🤦🏻♀️
ممد:من میرم دنبالش...
پانیذ با یه تعجب و دلخوری خاصی نگاش کرد
نکنه دل پانیذ گیر کرده پیش ممد؟
نه بابا آخه اونا که همیشه مثل سگ و گربن...
شایدم اره 😑
...
ممد:
رفتم دنبال عسل دیدم نشسته توی حیاط داره با بغض به یه نقطه نامعلوم نگا میکنه
نشستم کنارش...
من:هی بیخیال...
عسل:عادت کردن هی برا شوخی های مسخرشون گذشته رو بکشن وست من اصلا از ارسلان از اولم خوشم نمیومد یه پسر بی اعصاب و مغرور الان نبین با شما خوبه همیشه با من یکی که بد بود شاید یه سری داستان ها این وست هست که هیچ کدومتون نمیدونید فقط قضاوت میکنید من خودم یکی دیگه رو دوست داشتم بخاطر مامان ارسلان و خواهش هاش بود که باهاش نامزد کردم:)
(ممد بغلش کرد)
من:هیششش خیله خب بیا بغلم گریه نکن دورت بگردم بیخیال اصلا همه چیز میگذره درست میشه...
عسل:قول؟
من:قول🙂
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۳.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.