عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
یونگی_کیومری:با هم برگشتیم سمت هم ک ی دفعه جفتمون زدیم زیر خنده نه نه اینطور نیس فقط قرار میزاریم الانم اومده اینجا میخواست ازم کیفش رو بگیره
سان سو:خب بعدا ک باهم ازدواج میکنید پس اینو ب عنوان کادو عروسیتون قبول کنید و همن طور جهذیه
کیومری:هم ترسیده بودم ک این اینجاس هم داشتم از خجالت جلوی یونگی میموردم
یونگی:حالا گفتی میخوای ی چیزی تعریف کنی
سان سو: میشه جفتتون بشینید
یونگی: اره حتما
سان سو:راستش من نزدیک ب دو سه ماه بالاخره ب پدر و مادر کیومری رسیدم ک توی حادثه مرگ پدرو مادر من و تو بودن خب چون همه رو گشتم ک ببینم بالاخره ب مادر پدر کیومری هم رسیدم
چون خیلی نزدیک بودن ب اونا شک کردم برای همین رفتم دخترش رو دزدیدم و اونو از پدر و مادرشون خریدم خیلی سریع بهم دادشون چون فک میکردن ک دخترشون پیش من خوشبخت تره ولی چند وقت پیش فهمیدم اشتباهه کیومری معذرت میخوام ک همچین کاری کردم راستی تو دیگه نمیتونی برگردی پیش خانوادت
کیومری:چرا؟چی شده؟
سان سو: امروز وقتیرفتم داستان رو بهشون بگم دیدم خونتون کاملا سوخته از ی پیر زنه پرسیدم گف پدر و ماردت مردن
کیومری: زیر پام خالی شد افتادم دیگه هیچی نفهمیدم
یونگی: کیومری کیومرییی خوبی زنگبزن. دختر
سان سو: خیلی سریع با دختر تماس گرفتم
یونگی: کیومری رو سریع بردم گذاشتمش روی تخت
دختر اومد گف حالش خوبه
سان سو:معذرت میخوام لطفا منو ببخشید افتادم ب پای یونگی. ببخشید یونگی معذرت میخوام ولی اگه نمیگفتم میرق پیش خانوادش اونوقت بیهوش میشد اونجا کسی نمیتونست پیداش کنه
پارت بیست و دوم🧚🏻♀💜
یونگی_کیومری:با هم برگشتیم سمت هم ک ی دفعه جفتمون زدیم زیر خنده نه نه اینطور نیس فقط قرار میزاریم الانم اومده اینجا میخواست ازم کیفش رو بگیره
سان سو:خب بعدا ک باهم ازدواج میکنید پس اینو ب عنوان کادو عروسیتون قبول کنید و همن طور جهذیه
کیومری:هم ترسیده بودم ک این اینجاس هم داشتم از خجالت جلوی یونگی میموردم
یونگی:حالا گفتی میخوای ی چیزی تعریف کنی
سان سو: میشه جفتتون بشینید
یونگی: اره حتما
سان سو:راستش من نزدیک ب دو سه ماه بالاخره ب پدر و مادر کیومری رسیدم ک توی حادثه مرگ پدرو مادر من و تو بودن خب چون همه رو گشتم ک ببینم بالاخره ب مادر پدر کیومری هم رسیدم
چون خیلی نزدیک بودن ب اونا شک کردم برای همین رفتم دخترش رو دزدیدم و اونو از پدر و مادرشون خریدم خیلی سریع بهم دادشون چون فک میکردن ک دخترشون پیش من خوشبخت تره ولی چند وقت پیش فهمیدم اشتباهه کیومری معذرت میخوام ک همچین کاری کردم راستی تو دیگه نمیتونی برگردی پیش خانوادت
کیومری:چرا؟چی شده؟
سان سو: امروز وقتیرفتم داستان رو بهشون بگم دیدم خونتون کاملا سوخته از ی پیر زنه پرسیدم گف پدر و ماردت مردن
کیومری: زیر پام خالی شد افتادم دیگه هیچی نفهمیدم
یونگی: کیومری کیومرییی خوبی زنگبزن. دختر
سان سو: خیلی سریع با دختر تماس گرفتم
یونگی: کیومری رو سریع بردم گذاشتمش روی تخت
دختر اومد گف حالش خوبه
سان سو:معذرت میخوام لطفا منو ببخشید افتادم ب پای یونگی. ببخشید یونگی معذرت میخوام ولی اگه نمیگفتم میرق پیش خانوادش اونوقت بیهوش میشد اونجا کسی نمیتونست پیداش کنه
پارت بیست و دوم🧚🏻♀💜
۲۴.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.