part 7
وقتی بیدار شدم کسی کنارم نشسته بود.
وقتی دقت کردم دیدم کوکه و داره با عصبانیت بهم نگاه میکنه.
ات:چ..چی شده
کوک:هیچی
خیلی عصبانی بود ولی مگه من چیکار کرده بودم!
کوک:تو که متوجه طعم بد غذا شدی چرا باز خوردیش؟
ات:او..اون طعم بدی نداشت.
کوک:ولی نایون توی اون سم کشنده ریخته بود چطور ممکنه که مزه بدی نده؟
ات:..نمیدونم
کوک باش بلند شو برو سر کارت
ات:ها؟سرکارم؟
کوک پس فک کردی برچی اوردمت اینجا
ات:اها راس میگی
به سمت اشپزخونه رفتم و طی برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن.
عمارت بزرگی بود ولی بیشتر جاها هم تمیز بود.
بعد از تمیزکاری به سمت اشپزخونه رفتم که اجوما رو دیدم.
اجوما:شما کی هستید؟
ات:ها اها بله من ات هستم کیم ات
اجوما:اها پس ات تویی بیا دختر اینو ببر به اتاق ارباب
ات:ارباب؟
اجوما:بله ارباب جعون
ات:اها کوکو میگی
اجوما:اره و ظرفو از دستش گرفتم و به سمت اتاقش راه افتادم.
در زدم و بعد از اجازه ورود رفتم داخل.
اتاقی با تم سیاه و طلایی داشت و اتاق بزرگی بود.
غذا رو روی میز گذاشتم خواستم برم که صدام کرد:ات
ات:ب..بله
وقتی دقت کردم دیدم کوکه و داره با عصبانیت بهم نگاه میکنه.
ات:چ..چی شده
کوک:هیچی
خیلی عصبانی بود ولی مگه من چیکار کرده بودم!
کوک:تو که متوجه طعم بد غذا شدی چرا باز خوردیش؟
ات:او..اون طعم بدی نداشت.
کوک:ولی نایون توی اون سم کشنده ریخته بود چطور ممکنه که مزه بدی نده؟
ات:..نمیدونم
کوک باش بلند شو برو سر کارت
ات:ها؟سرکارم؟
کوک پس فک کردی برچی اوردمت اینجا
ات:اها راس میگی
به سمت اشپزخونه رفتم و طی برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن.
عمارت بزرگی بود ولی بیشتر جاها هم تمیز بود.
بعد از تمیزکاری به سمت اشپزخونه رفتم که اجوما رو دیدم.
اجوما:شما کی هستید؟
ات:ها اها بله من ات هستم کیم ات
اجوما:اها پس ات تویی بیا دختر اینو ببر به اتاق ارباب
ات:ارباب؟
اجوما:بله ارباب جعون
ات:اها کوکو میگی
اجوما:اره و ظرفو از دستش گرفتم و به سمت اتاقش راه افتادم.
در زدم و بعد از اجازه ورود رفتم داخل.
اتاقی با تم سیاه و طلایی داشت و اتاق بزرگی بود.
غذا رو روی میز گذاشتم خواستم برم که صدام کرد:ات
ات:ب..بله
۲۱.۰k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.