تقدیر سیاه و سفید p69
تهیونگ: من بدون تو نمیتونم دووم بیارم .پ...من دوست دارم ،خیلی خیلی هم دوست دارم
اشکی ک ریخترو پاک کردم : ولی من دیگه دوست ندارم .....عشقی که یه روز با تمام وجود نسبت بهت داشتم از بین رفت تهیونگ
با بغضی که تو صداش داد میزد گفت: ونسا....عزیزم گوش کن تو نباشی میمیرم باور کن میمیرم ...برگرد خواهش میکنم برگرد پیشم
چشمامو بستم و گفتم: برو بیرون
خواست چیزی بگه که داد زدم: برووو بیرونننننن
وقتی رفت دوییدم تو اتاق و در بستم و کلی گریه کردم
بعد تقریبا نیم ساعت بدون اینکه حرفی بین منو خاله رد و بدل بشه خوابیدیم
صبح با خاله رفتم فرودگاه باهاش خدافظی کردم و سوار هواپیما شدم
بعد از اینکه رسیدم کره نمیدونستم باید چیکار کنم ،به کجای زندگیم برسم
.یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم
رسیدم خونه الان ساعت ۳ بود جولیان باید خونه باشه خیلی دلم واسش تنگ شده بود
چون کلید تو کیفم بود و کیفم هم تو خونه تهیونگ جا گذاشته بودم زنگ زدم چند باز در زدم ولی کسی باز نکرد احتمالا بیرونه
یکم جلو در صبر کردم خبری نشد به سرم زد برم پیش آقای لی
ماشین گرفتم و رفتم دادگاه همونجایی که کار میکرد
وارد دادگاه شدم اتاقش رو پیدا کردم ، در زدم و داخل شدم
سرش پایین بود سرشو که اورد بالا مکث کرد یهو پاشد و ب سمتم اومد: ونسااا تو کجا بودی ...دختر میدونی چقد نگرانت شدم ...وووای باورم نمیشه اینجایی ،این همه مدت چیکار میکردی
روی صندلی نشستیم و همه چیز رو از سیر تا پیاز واسش گفتم
آقای لی: که اینطور پس خیلی سختی کشیدی ...و حالا هم میخوای طلاق بگیری درسته؟
سرمو تکون دادم : بله
آقای لی : کیم تهیونگ میدونه اومدی کره؟
با تردید جواب دادم: نمیدونم از دیشب که اومده بود خونه خاله خبری ازش ندارم .......ولی میدونم سراغم میاد باز،ولی تصمیممو گرفتم میخوام ازش جدا شم
رفت و پشت میزش نشست: باشه ..کارای طلاقتو میکنم یه نوبت هم برای پزشک قانونی میگیرم تا جای ضرب و جرح رو تایید کنه اون جوری اگرم نخواد تو رو طلاق بده نتونه
ازش تشکر کردم تا خونه رسوندم
ساعت ۶ و ۱۰ دقیقه بود اميدوارم الان دیگه خونه باشه
در زدم که سری باز شد
با دیدنم پرید بغلم منم محکم بغلش کردم .....لاغر شده بود دلم از دیدنش پر کشید
رفتیم داخل و رو ب روم روی مبل نشست
اشکی ک ریخترو پاک کردم : ولی من دیگه دوست ندارم .....عشقی که یه روز با تمام وجود نسبت بهت داشتم از بین رفت تهیونگ
با بغضی که تو صداش داد میزد گفت: ونسا....عزیزم گوش کن تو نباشی میمیرم باور کن میمیرم ...برگرد خواهش میکنم برگرد پیشم
چشمامو بستم و گفتم: برو بیرون
خواست چیزی بگه که داد زدم: برووو بیرونننننن
وقتی رفت دوییدم تو اتاق و در بستم و کلی گریه کردم
بعد تقریبا نیم ساعت بدون اینکه حرفی بین منو خاله رد و بدل بشه خوابیدیم
صبح با خاله رفتم فرودگاه باهاش خدافظی کردم و سوار هواپیما شدم
بعد از اینکه رسیدم کره نمیدونستم باید چیکار کنم ،به کجای زندگیم برسم
.یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم
رسیدم خونه الان ساعت ۳ بود جولیان باید خونه باشه خیلی دلم واسش تنگ شده بود
چون کلید تو کیفم بود و کیفم هم تو خونه تهیونگ جا گذاشته بودم زنگ زدم چند باز در زدم ولی کسی باز نکرد احتمالا بیرونه
یکم جلو در صبر کردم خبری نشد به سرم زد برم پیش آقای لی
ماشین گرفتم و رفتم دادگاه همونجایی که کار میکرد
وارد دادگاه شدم اتاقش رو پیدا کردم ، در زدم و داخل شدم
سرش پایین بود سرشو که اورد بالا مکث کرد یهو پاشد و ب سمتم اومد: ونسااا تو کجا بودی ...دختر میدونی چقد نگرانت شدم ...وووای باورم نمیشه اینجایی ،این همه مدت چیکار میکردی
روی صندلی نشستیم و همه چیز رو از سیر تا پیاز واسش گفتم
آقای لی: که اینطور پس خیلی سختی کشیدی ...و حالا هم میخوای طلاق بگیری درسته؟
سرمو تکون دادم : بله
آقای لی : کیم تهیونگ میدونه اومدی کره؟
با تردید جواب دادم: نمیدونم از دیشب که اومده بود خونه خاله خبری ازش ندارم .......ولی میدونم سراغم میاد باز،ولی تصمیممو گرفتم میخوام ازش جدا شم
رفت و پشت میزش نشست: باشه ..کارای طلاقتو میکنم یه نوبت هم برای پزشک قانونی میگیرم تا جای ضرب و جرح رو تایید کنه اون جوری اگرم نخواد تو رو طلاق بده نتونه
ازش تشکر کردم تا خونه رسوندم
ساعت ۶ و ۱۰ دقیقه بود اميدوارم الان دیگه خونه باشه
در زدم که سری باز شد
با دیدنم پرید بغلم منم محکم بغلش کردم .....لاغر شده بود دلم از دیدنش پر کشید
رفتیم داخل و رو ب روم روی مبل نشست
۳۱.۵k
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.