Part 55
Part 55
تهیونگ خیلی نگران منتظر ات بود هوا تاریک شده بود اما ات هنوز نیومده بود
دوستاش با حال نگران تهیونگ اومدن پیشش
جونکوک : چشیده چرا نگرانی
تهیونگ : ات چند ساعتی میشه رفته گفت تو جنگل قدم میزنه بعدش رفت دریاچه اما هنوز نیومده
شوگا : بهش زنگ بزن
تهیونگ : زنگ زدم جواب نمیده
جیمین : یعنی چرا هنوز نیومده
تهیونگ : نکنه انفاقی براش افتاده
جونکوک : فکر بدی نکن
تهیونگ : نه دیگه نمیتونم صبر کنم
تهیونگ رو به همه کرد و گفت باید همه برن دنباله ات بگردن
کارگردان : خانم ات که بچه نیست که گم بشه
تهیونگ با عصبانیت رفت سمته کارگردان
تهیونگ : ببین کارگردان اگه اتفاقی برای ات بیافته میدونید که براتون خیلی بد تموم میشه
کارگردان : ب باشه
همه چراغ تو دست رفتن سمته جنگل تهیونگ زود رفت سمته دریاچه ولی ات اونجا نبود
تهیونگ : کجایی ات کجا رفتی
رویه تپه گوشی ات افتاده بود زود از تپه رفت پایین
این بود که ترسه بدی تو دله تهیونگ افتاد
تهیونگ : ات اینجایی
همه رو صدا زد که تو اینجاست
منتظر بقیه نموند خودش رو پرت کرد تو دریاچه
دوستاش و بقیه اومدن به سمتش
جونکوک : تهیونگ چیکار داری میکنی
جیمین : اگه اتفاقی براش بیافته چی
تهیونگ تو آب شنا میکرد و با خودش میگفت
تهیونگ : پیدات میکنم ات نمیزارم اتفاقی برات بیافته
همین بود که ات رو تو عمق آب پیدا کرد
شوگا : انگار ات تو آب غرق شده بود
جونکوک : آره خدا کنه حالش خوب باشه
ات بیهوش شده بود تهیونگ ات رو آورد به خشکی همه خیلی زود اومدن به سمتشون
شوگا : حالش خوبه
تهیونگ که از ترس اینکه اتفاقی برای عشقش نیافتاده باشه حتا نمیتوانست حرف بزنه
تهیونگ دستاشو گذاشت رویه قفسه سینه ات و ماساژ قلبی داد اما فایده ای نمیکرد ات بهوش نمی اومد
تهیونگ با صدای بلند و نگرانی که توش معلوم بود داد میزد
تهیونگ : ات چشمات رو باز کن ات خواهش میکنم چشمات رو باز کن
جیمین : یه کاری بکن هیونگ
تهیونگ لب هایش رو گذاشت رویه لبای ات و تنفس مصنوعی داد بهش
همه کارکنان و کارگردان همه که اونجا بودن شکه شدن بودن
تهیونگ : ات لطفاً چشمات رو باز کن
«انگار داشتن دنیا رو ازم میگرفتن قلبم داشت درد میکرد و عشقه زندگیم رو تو اون وضعیت دیدم
«ات سرفه کرد و آب ها از دهنش ریختن سره ات رو آوردم بالا تا آب ها از دهنش بریزن سرش رو گذاشتم رویه سینم و بغلش کردم
ات خیلی نگرانم کردی »
جیمین : اونی ات بهوش اومد
شوگا : نه چشماش رو باز نکرده
تهیونگ : همین که فهمیدم حالش خوبه کافیه
تهیونگ ات رو براید استایل بغل کرد و راه افتادن سمته کمپ تویه راه چشمای تهیونگ همش رویه ات بود
با خودش فکر میکرد اگه اتفاقی برای عشقش میان افتاد اون چجوری زندگی میکرد زندگی برایش بدون عشقش بی معنی بود ........
تهیونگ خیلی نگران منتظر ات بود هوا تاریک شده بود اما ات هنوز نیومده بود
دوستاش با حال نگران تهیونگ اومدن پیشش
جونکوک : چشیده چرا نگرانی
تهیونگ : ات چند ساعتی میشه رفته گفت تو جنگل قدم میزنه بعدش رفت دریاچه اما هنوز نیومده
شوگا : بهش زنگ بزن
تهیونگ : زنگ زدم جواب نمیده
جیمین : یعنی چرا هنوز نیومده
تهیونگ : نکنه انفاقی براش افتاده
جونکوک : فکر بدی نکن
تهیونگ : نه دیگه نمیتونم صبر کنم
تهیونگ رو به همه کرد و گفت باید همه برن دنباله ات بگردن
کارگردان : خانم ات که بچه نیست که گم بشه
تهیونگ با عصبانیت رفت سمته کارگردان
تهیونگ : ببین کارگردان اگه اتفاقی برای ات بیافته میدونید که براتون خیلی بد تموم میشه
کارگردان : ب باشه
همه چراغ تو دست رفتن سمته جنگل تهیونگ زود رفت سمته دریاچه ولی ات اونجا نبود
تهیونگ : کجایی ات کجا رفتی
رویه تپه گوشی ات افتاده بود زود از تپه رفت پایین
این بود که ترسه بدی تو دله تهیونگ افتاد
تهیونگ : ات اینجایی
همه رو صدا زد که تو اینجاست
منتظر بقیه نموند خودش رو پرت کرد تو دریاچه
دوستاش و بقیه اومدن به سمتش
جونکوک : تهیونگ چیکار داری میکنی
جیمین : اگه اتفاقی براش بیافته چی
تهیونگ تو آب شنا میکرد و با خودش میگفت
تهیونگ : پیدات میکنم ات نمیزارم اتفاقی برات بیافته
همین بود که ات رو تو عمق آب پیدا کرد
شوگا : انگار ات تو آب غرق شده بود
جونکوک : آره خدا کنه حالش خوب باشه
ات بیهوش شده بود تهیونگ ات رو آورد به خشکی همه خیلی زود اومدن به سمتشون
شوگا : حالش خوبه
تهیونگ که از ترس اینکه اتفاقی برای عشقش نیافتاده باشه حتا نمیتوانست حرف بزنه
تهیونگ دستاشو گذاشت رویه قفسه سینه ات و ماساژ قلبی داد اما فایده ای نمیکرد ات بهوش نمی اومد
تهیونگ با صدای بلند و نگرانی که توش معلوم بود داد میزد
تهیونگ : ات چشمات رو باز کن ات خواهش میکنم چشمات رو باز کن
جیمین : یه کاری بکن هیونگ
تهیونگ لب هایش رو گذاشت رویه لبای ات و تنفس مصنوعی داد بهش
همه کارکنان و کارگردان همه که اونجا بودن شکه شدن بودن
تهیونگ : ات لطفاً چشمات رو باز کن
«انگار داشتن دنیا رو ازم میگرفتن قلبم داشت درد میکرد و عشقه زندگیم رو تو اون وضعیت دیدم
«ات سرفه کرد و آب ها از دهنش ریختن سره ات رو آوردم بالا تا آب ها از دهنش بریزن سرش رو گذاشتم رویه سینم و بغلش کردم
ات خیلی نگرانم کردی »
جیمین : اونی ات بهوش اومد
شوگا : نه چشماش رو باز نکرده
تهیونگ : همین که فهمیدم حالش خوبه کافیه
تهیونگ ات رو براید استایل بغل کرد و راه افتادن سمته کمپ تویه راه چشمای تهیونگ همش رویه ات بود
با خودش فکر میکرد اگه اتفاقی برای عشقش میان افتاد اون چجوری زندگی میکرد زندگی برایش بدون عشقش بی معنی بود ........
۵۰۱
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.