فن فیک "قسمت تاریک "
فن فیک "قسمت تاریک "
پارت ۱۹
________
از زبان امیلیا +
حدود یک ساعت گذشته بود
پرونده هارو خواندم
خواستم برم بیرون که قدم بزنم و برم خونه و سریع برگردم
بلند شدم . تا خواستم در رو باز کنم
یکی در زد
؟ : موری سان باهاتون کار دارن
حرفی نزدم و در رو باز کردم
مرد به ظاهرا قوی ای بود و مسلح و کت شلوار سیاهی داشت...حدس زدم حتما از یکی از اون بادیگارد هاست
+ باشه
؟ : لطفا دنبال من بیاید
رفتن و منم دنبالش رفتم
بهش احساس خوبی نداشتم کمی عصبی بود
تو فکرم غرق شده بودم که متوجه شدم اتاق موری سان رو رد کردیم...من حفظ کرده بودم که اتاقش کجاست و...ما به اتاقش نمیرفتیم
قدم هام رو اروم کردم
+ ببخشید ولی ما اتاق م...
تا خواستم حرف بزنم
در اتاقی رو باز کرد و منو هل داد تو اون اتاق
+ هوی چه غلطی میکنی؟؟؟
تفنگش رو گذاشت روی سرم
؟ : تمام اون چیز هایی که توی اون پوشه بود همین الان بهم میگی وگرنه با زندگیت خدافظی باید کنی
+ عمرا بگم من عضو مافیا شدم و حتی پای جونم هم وسط باشه هیچی نمیگم
؟ : پس اینجوری ب حرف نمیای
مشتش رو برد بالا و محکم زد تو صورتم
وحشت ناک درد گرفت ولی هیچ اهمیتی ندادم
با پا لگد زد تو شکمم اون هم چند بار اما بازم حرفی نزدم
من حتی اگه جونم هم ازم بگیرن ب شرطی که دادم پایبندم
؟: که حرف نمیزنی
تفنگ رو گذاشت رو سرم
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که چشمام رو ببندم و منتظر مرگ باشم....؟
اون مرد ماشه رو کشید ولی...هیچ صدایی نیومد و هیچی حس نکردم .
وقتی چشمام رو باز کردم واقعا نمیدونستم چی بگم
چیزی که دیدم....
***
پارت ۱۹
________
از زبان امیلیا +
حدود یک ساعت گذشته بود
پرونده هارو خواندم
خواستم برم بیرون که قدم بزنم و برم خونه و سریع برگردم
بلند شدم . تا خواستم در رو باز کنم
یکی در زد
؟ : موری سان باهاتون کار دارن
حرفی نزدم و در رو باز کردم
مرد به ظاهرا قوی ای بود و مسلح و کت شلوار سیاهی داشت...حدس زدم حتما از یکی از اون بادیگارد هاست
+ باشه
؟ : لطفا دنبال من بیاید
رفتن و منم دنبالش رفتم
بهش احساس خوبی نداشتم کمی عصبی بود
تو فکرم غرق شده بودم که متوجه شدم اتاق موری سان رو رد کردیم...من حفظ کرده بودم که اتاقش کجاست و...ما به اتاقش نمیرفتیم
قدم هام رو اروم کردم
+ ببخشید ولی ما اتاق م...
تا خواستم حرف بزنم
در اتاقی رو باز کرد و منو هل داد تو اون اتاق
+ هوی چه غلطی میکنی؟؟؟
تفنگش رو گذاشت روی سرم
؟ : تمام اون چیز هایی که توی اون پوشه بود همین الان بهم میگی وگرنه با زندگیت خدافظی باید کنی
+ عمرا بگم من عضو مافیا شدم و حتی پای جونم هم وسط باشه هیچی نمیگم
؟ : پس اینجوری ب حرف نمیای
مشتش رو برد بالا و محکم زد تو صورتم
وحشت ناک درد گرفت ولی هیچ اهمیتی ندادم
با پا لگد زد تو شکمم اون هم چند بار اما بازم حرفی نزدم
من حتی اگه جونم هم ازم بگیرن ب شرطی که دادم پایبندم
؟: که حرف نمیزنی
تفنگ رو گذاشت رو سرم
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که چشمام رو ببندم و منتظر مرگ باشم....؟
اون مرد ماشه رو کشید ولی...هیچ صدایی نیومد و هیچی حس نکردم .
وقتی چشمام رو باز کردم واقعا نمیدونستم چی بگم
چیزی که دیدم....
***
۷.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.