رز های وحشی 🇰🇷 « پارت ششم»
جیان سون رفت پیش هان سون جون
-ممنونم از اینکه پول مراسم را دادی کار می کنم و پسش می دم برو به مدرسه و به مدیر بگو که من دیگه نمیام می خوام برم به یک کار پاره وقت پیدا کنم تو هم نباید شرط را فراموش کنی شب ها بیا انجا تا بهت درس بدم
- نه شرط را فراموش نمی کنم اما تو بیا مدرسه نباید ترک تحصیل کنی
- نمی خوام که ترک تحصیل کنم هم میخوام پول مدرسه ام را به دست بیارم تا به مدیر بدم و هم باید یک جوری پول زندگی ام را به دست بیارم💰
-بیا بامن ازدواج کن 👰🤞و بعد دیگه نمی خوای کار قسم می خورم بهت تجاوز نکنم 🖕
-ههه ممنون از اینکه بهم اهمیت میدی اما نمی خوام باری روی دوشت باشم برو بیرون و قرار ما شب ها است . امشب میبینمت
-اما
-اما نداره زود باش زنگ بعدی کلاس الان میخوره . بابای
-باشه امشب میبینمت ..بابای
هان سون جون که میره ، جیان سون میزنه زیر گریه انقدر گریه می کنه و از همه مشکلاتش از یاد میکنه و هی میگه من خیلی بد بختم که این همه بلا سرم اومد .
هان سون جون از پشت پنجره داشت نگاهش می کرد و اون هم گریه می کرد هانسونجون هم گریه می کرد🥺🥺و راهش را میگیره و میره .کل اون روز جیان سون گریه میکنه و هیچی نمی خوره تا اینکه از حال میره تا شب همینطور میمونه😵 تا وقتی که هان سون جون میاد در میزنه اما کسی در را باز نمی کنه فکر می کنه برای خرید وسایل رفته بیرون ،زنگ میزنه اما بر نمیداره از پشت پنجره نگاه میکنه تاریکی دید اما در وسط تاریکی ها جسمی دید که افتاده سریع بدو بدو کرد در را شکست .دید جیان سون بر روی زمین افتاده سریع بغلش کرد و دوید تا بیمارستان نزدیکی خانه ...🏥
-ممنونم از اینکه پول مراسم را دادی کار می کنم و پسش می دم برو به مدرسه و به مدیر بگو که من دیگه نمیام می خوام برم به یک کار پاره وقت پیدا کنم تو هم نباید شرط را فراموش کنی شب ها بیا انجا تا بهت درس بدم
- نه شرط را فراموش نمی کنم اما تو بیا مدرسه نباید ترک تحصیل کنی
- نمی خوام که ترک تحصیل کنم هم میخوام پول مدرسه ام را به دست بیارم تا به مدیر بدم و هم باید یک جوری پول زندگی ام را به دست بیارم💰
-بیا بامن ازدواج کن 👰🤞و بعد دیگه نمی خوای کار قسم می خورم بهت تجاوز نکنم 🖕
-ههه ممنون از اینکه بهم اهمیت میدی اما نمی خوام باری روی دوشت باشم برو بیرون و قرار ما شب ها است . امشب میبینمت
-اما
-اما نداره زود باش زنگ بعدی کلاس الان میخوره . بابای
-باشه امشب میبینمت ..بابای
هان سون جون که میره ، جیان سون میزنه زیر گریه انقدر گریه می کنه و از همه مشکلاتش از یاد میکنه و هی میگه من خیلی بد بختم که این همه بلا سرم اومد .
هان سون جون از پشت پنجره داشت نگاهش می کرد و اون هم گریه می کرد هانسونجون هم گریه می کرد🥺🥺و راهش را میگیره و میره .کل اون روز جیان سون گریه میکنه و هیچی نمی خوره تا اینکه از حال میره تا شب همینطور میمونه😵 تا وقتی که هان سون جون میاد در میزنه اما کسی در را باز نمی کنه فکر می کنه برای خرید وسایل رفته بیرون ،زنگ میزنه اما بر نمیداره از پشت پنجره نگاه میکنه تاریکی دید اما در وسط تاریکی ها جسمی دید که افتاده سریع بدو بدو کرد در را شکست .دید جیان سون بر روی زمین افتاده سریع بغلش کرد و دوید تا بیمارستان نزدیکی خانه ...🏥
۲.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.