فیک (جرعت یا حقیقت؟) part 12
پارت 12
توی مغز هوسوک نمیگنجید ... کسی که توی جمع دوسش داشت خودش بود ؟ سو وون ... تمام مدت ؟ عاشقش بود ؟ همه صحنه ها مثل پرده سینما از جلوی چشم هوسوک رد شد ....
زمانی که سو وون گفت
- دوست دارم !
...
زمانی که بوسیدش ...
زمانی که گفت
- مگه من نیستم ؟
زمانی که هوسوک فکر میکرد سو وون رو جیمین کراش داره ...
چطور انقدر احمق بود که متوجه نشده بود ...
سو وون دختری فراتر از خواهر و دوستش بود ، چچرا اینو نفهمیده بود ؟
اما درون هوسوک خودش رو توجیح میکرد ... هر دفعه !
خودش رو گول میزد !
بهش میگفت اون سو وونو دوست نداره فقط یه عنوان یه دوست ازش خوشش میاد ...
مگه عشق اصلا چی بود ؟ همین بود مگه نه ؟! وابستگی ... کنجکاوی در مورد طرف مقابل ... اینکه دوست داشته باشی همه وقتتو با اون بگذرونی مگه همین نبود ؟
چشمای جیهوپ پر از اشک شده بود ... سو وون سرشو روی میز گذاشته بود و بلند بلند گریه میکرد ...
جیهوپ میخاست بغلش کنه و بگه سو وونا اروم باش...
اما انقدر در مورد احساساتش گیج بود که فقط بلند شد و از کافه خارج شد ...
*****
سو وون حس میکرد دنیا رو سرش خراب شده ... گاهی ارزو میکرد یتیم باشه !
اونموقع دیگه خبری از مادر و خواهر ناتنی نبود !
دلش الان فقط با یه چیز اروم میشد ... اغوش یه نفر ، هوسوک !
لندن مایل ها از کره دور بود ... و این یعنی مایل ها فاصله بین احساساتش ... بین تکه از وجودش و خودش ...
قرار بود یه تکه از وجودشو تو کره رها کنه و به یه کشور دیگه بره مگه میشه ؟!
مگه ادم بدون تیکه ای از قلبش زنده میمونه ؟
مگه سو وون بدون هوسوک دووم میاورد ؟
******
نم ... نم تنبدیل شد به قطره های درشت که دونه دونه به زمین برخورد میکردن ... بارون چی بود ؟ قطره هایی که برای همیشه با اسمون خداحافظی میکردن و با زمین پیوند میبستن ؟!
چیلیک .... چیلیک کلاه و لباساش خیس اب شده بود اما همچنان به راه رفتن توی اسمون شب و شهر خیس ادامه میداد ...
تلفنش زنگ خورد
با دستای خیسش گوشی رو از توی جیبش در اورد و چند بار تلاش کرد تماس رو ریجکت کنه اما بارون لمس گوشی ضعیف کرده بود پس جواب داد ....
صدای تهیونگ توی گوشیش پیچید : هیونگ !
جیهوپ با صدای لرزونش جواب داد
+ بله ...
ته نگران پرسید : حالت خوبه ؟
جیهوپ سعی کرد بغضشو پنهان کنه
+ اوهوم ...
ته : ولی صدات بغض داره !
+ خ..خوب...
طاقت نیاورد و بغضشو شسکت
+ خوب نیستم تهیونگااا دارم میمیرم ... داغونم !
تهیونگ که از صدای گریه جیهوپ تعجب کرده بود اروم پرسید : هی...هیونگ ! اروم باش...بگو کجایی ؟
+ قبرستون تهیونگا ! قبرستون !
و بعد گوشی رو قطع کرد ... و به قدماش ادامه داد
توی مغز هوسوک نمیگنجید ... کسی که توی جمع دوسش داشت خودش بود ؟ سو وون ... تمام مدت ؟ عاشقش بود ؟ همه صحنه ها مثل پرده سینما از جلوی چشم هوسوک رد شد ....
زمانی که سو وون گفت
- دوست دارم !
...
زمانی که بوسیدش ...
زمانی که گفت
- مگه من نیستم ؟
زمانی که هوسوک فکر میکرد سو وون رو جیمین کراش داره ...
چطور انقدر احمق بود که متوجه نشده بود ...
سو وون دختری فراتر از خواهر و دوستش بود ، چچرا اینو نفهمیده بود ؟
اما درون هوسوک خودش رو توجیح میکرد ... هر دفعه !
خودش رو گول میزد !
بهش میگفت اون سو وونو دوست نداره فقط یه عنوان یه دوست ازش خوشش میاد ...
مگه عشق اصلا چی بود ؟ همین بود مگه نه ؟! وابستگی ... کنجکاوی در مورد طرف مقابل ... اینکه دوست داشته باشی همه وقتتو با اون بگذرونی مگه همین نبود ؟
چشمای جیهوپ پر از اشک شده بود ... سو وون سرشو روی میز گذاشته بود و بلند بلند گریه میکرد ...
جیهوپ میخاست بغلش کنه و بگه سو وونا اروم باش...
اما انقدر در مورد احساساتش گیج بود که فقط بلند شد و از کافه خارج شد ...
*****
سو وون حس میکرد دنیا رو سرش خراب شده ... گاهی ارزو میکرد یتیم باشه !
اونموقع دیگه خبری از مادر و خواهر ناتنی نبود !
دلش الان فقط با یه چیز اروم میشد ... اغوش یه نفر ، هوسوک !
لندن مایل ها از کره دور بود ... و این یعنی مایل ها فاصله بین احساساتش ... بین تکه از وجودش و خودش ...
قرار بود یه تکه از وجودشو تو کره رها کنه و به یه کشور دیگه بره مگه میشه ؟!
مگه ادم بدون تیکه ای از قلبش زنده میمونه ؟
مگه سو وون بدون هوسوک دووم میاورد ؟
******
نم ... نم تنبدیل شد به قطره های درشت که دونه دونه به زمین برخورد میکردن ... بارون چی بود ؟ قطره هایی که برای همیشه با اسمون خداحافظی میکردن و با زمین پیوند میبستن ؟!
چیلیک .... چیلیک کلاه و لباساش خیس اب شده بود اما همچنان به راه رفتن توی اسمون شب و شهر خیس ادامه میداد ...
تلفنش زنگ خورد
با دستای خیسش گوشی رو از توی جیبش در اورد و چند بار تلاش کرد تماس رو ریجکت کنه اما بارون لمس گوشی ضعیف کرده بود پس جواب داد ....
صدای تهیونگ توی گوشیش پیچید : هیونگ !
جیهوپ با صدای لرزونش جواب داد
+ بله ...
ته نگران پرسید : حالت خوبه ؟
جیهوپ سعی کرد بغضشو پنهان کنه
+ اوهوم ...
ته : ولی صدات بغض داره !
+ خ..خوب...
طاقت نیاورد و بغضشو شسکت
+ خوب نیستم تهیونگااا دارم میمیرم ... داغونم !
تهیونگ که از صدای گریه جیهوپ تعجب کرده بود اروم پرسید : هی...هیونگ ! اروم باش...بگو کجایی ؟
+ قبرستون تهیونگا ! قبرستون !
و بعد گوشی رو قطع کرد ... و به قدماش ادامه داد
۸۲.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.