True love★season1 P=11
هوسوک=(وقتی از فرانسه برگشتم کلی خبر بد شنیدم و برام قابل باور نبود اما از بین تمام اتفاقاتی که افتاده بود...فعلا حمله به عمارت یونگی و گرفتن خواهرم سوآ اولویتم بود...کم تر از یک ساعت کل عمارت و با خاک یکسان کردیم و رفتیم داخل...آدمام همه جارو گشتن و بالاخره خواهرم و بيجون تو زیرزمین عمارت پیدا کردیم...با دیدن حال و روزش عقلم و از دست دادم...باورم نمیشد...قبل از ازدواج سوآ و کوک ، یونگی بهترین دوستم بود و من متمعن بودم با اینکه سوآ با کوک ازدواج کرده...اون هنوزم عاشق سوآ هست...چطور با وجود اون همه علاقه...چنین بلایی سر خواهرم آورده بود!؟خیلی عصبی بودم و اشکام نمیذاشت چیزی رو درست ببینم )
یونگی=(وقتی هوسوک به عمارت حمله کرد سعی کردم جلوشو بگیرم...تاثیر مواد ها هنوز از بین نرفته بود و کاملا گیج بودم اما...وقتی دیدم جسم بيجون سوآ رو تو اون حالت از زیر زمین آوردن...پاهام سست شد و افتادم زمین...اون دو تا عوضی باهاش چیکار کردن؟!...تو اون لحظه...فقط تو شوک بودم و نگاه میکردم به خون آدمام که یکی یکی به در و دیوار عمارت میپاشید...به نفعشون بود بمیرن...وگرنه خودم میکشتمشون)
هوسوک=(بعد از اینکه متمعن شدم سوآ رو سوار ماشین کردن رفتم و حسابی اون مردک و کتک زدم...حتی میخواستم بکشمش اما...)
هوسوک=چطور تونستی لعنتی! چطوری این بلارو سرش آوردی!؟...(گریه)
یونگی=...
هوسوک=با توعم عو*ضی! (با مشت میزدم تو صورتش اما...هیچ واکنشی نداشت...کاملا گیج بود...معلوم بود هنوزم مواد مصرف میکنه)
هوسوک=با همین روانگردانات خواهرم و به کشتن دادی عوضی!؟ ارزشش و داشت!؟ خودم با دستای خودم میکشمت!(یقش و گرفتم و اصلحم و گذاشتم رو سرش)
یونگی=(بغض)س..سوآ.....مرده؟
هوسوک=...(این چی میگفت!)...میدونی چیه...بنظرم بهتره زنده بمونی و تا ابد...تو عذاب کشتن سوآ با دستای خودت بسوزی عوضی! (هلش دادم و از عمارت زدم بیرون)
هوسوک=بریم!
یونگی=(وقتی هوسوک به عمارت حمله کرد سعی کردم جلوشو بگیرم...تاثیر مواد ها هنوز از بین نرفته بود و کاملا گیج بودم اما...وقتی دیدم جسم بيجون سوآ رو تو اون حالت از زیر زمین آوردن...پاهام سست شد و افتادم زمین...اون دو تا عوضی باهاش چیکار کردن؟!...تو اون لحظه...فقط تو شوک بودم و نگاه میکردم به خون آدمام که یکی یکی به در و دیوار عمارت میپاشید...به نفعشون بود بمیرن...وگرنه خودم میکشتمشون)
هوسوک=(بعد از اینکه متمعن شدم سوآ رو سوار ماشین کردن رفتم و حسابی اون مردک و کتک زدم...حتی میخواستم بکشمش اما...)
هوسوک=چطور تونستی لعنتی! چطوری این بلارو سرش آوردی!؟...(گریه)
یونگی=...
هوسوک=با توعم عو*ضی! (با مشت میزدم تو صورتش اما...هیچ واکنشی نداشت...کاملا گیج بود...معلوم بود هنوزم مواد مصرف میکنه)
هوسوک=با همین روانگردانات خواهرم و به کشتن دادی عوضی!؟ ارزشش و داشت!؟ خودم با دستای خودم میکشمت!(یقش و گرفتم و اصلحم و گذاشتم رو سرش)
یونگی=(بغض)س..سوآ.....مرده؟
هوسوک=...(این چی میگفت!)...میدونی چیه...بنظرم بهتره زنده بمونی و تا ابد...تو عذاب کشتن سوآ با دستای خودت بسوزی عوضی! (هلش دادم و از عمارت زدم بیرون)
هوسوک=بریم!
۶.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.