♕در این بازی عشق و مرگ یکیست♕ پارت 15
بعد این که تهیونگ رفت منم بلند شدم. حق با تهیونگ بود خیلی درد داشت. دیگه خودمو با هرچی بدبختی بود رسوندم به اتاقو رو تخت ولو شدم. فک کنم یکم که بگذره دردش کم میشه. حالا میرسیم به اون دختره. شمارشو واسه تهیونگ فرستادم. دیگه بقیش با اون.( اینجا کوک با خودش حرف میرنه)_کلی کار دارم هیچ کاری هم نکردم. باید به نامجون بگم طرح اولیه رو واسم بیاره.(درسته اعضا مافیان ولی به شرکتشون هم میرسن و شرکت هم برترین شرکت مد توی اسیاست.بله بچمون خیلی پولداره)_دو دیقه دیگه میشینم بد بلند میشم.(دو ساعت بعد)«صدای زنگ مبایل دیگه هر جور دوست دارین تصور کنید»_کیه؟ #خواب بودی؟_نه بابا خواب چیه؟(اره جون عمت)چیکار داشتی؟ #برا دختره پیام فرستادم گفت میام _باش برای کی؟ #دو ساعت دیگه_باشه خدافظ#خدافظ
خاک برسرم هیچ کاری نکردم دو ساعتم خوابیدم. بزا به نامجون زنگ بزنم
از زبون لیا: بد این که از اون خونه فرار کردم رفتم خونم رو مبل ولو شدم واقعا نزدیک بود حالا بازم خوبه وصیت نامه م رو نوشتم اه چقد گشنمه برم واسه خودم نودل درس کنم. رفتم نودل درس کردم یه فیلمم گذاشتم رفتم ببینم که صدای گوشیم اومد نکنه اپا برام پول فرستاده یسسسس پیام هارو باز کردم یه شماره ناشناس بود نوشته بود: سلام برای دو ساعت دیگه بیا به این ادرس.....
خدایی نا امید شدم فیلمو گذاشتم فیلمش کوتاه بود. سریع تموم شد نگاه ساعت کردم یا خدا مگه این فیلمه چقد بود نیم ساعت دیگه باید میرفتم پس رفتم یه حموم کوتاه گرفتم سریع اومدم بیرون لباس پوشیدم ماسکمو زدمو سوار ماشین شدم و رفتم به اون ادرسه رسیدم جلو یه خونه ی خیلی شیک باورم نمیشد همچین خونه ای داشته باشن پرام زنگ زدم صدای یه زن گفت بفرمایید داخل و درو باز کرد. رفتم تو داخلش خیلی قشنگ تر از بیرونش بود حیاطش انگار بهشت بود خیلی سر سبز بود رفتم داهل خونه دکوراسیون خیلی شیکی داشت. تم سیاه سفید داشت. نشستم رو مبل یه زن حدودا 50 ساله اومد و گفت ÷خوش اومدید اقا الان تشریف میارن(علامت اجوما÷)+ممنون. سرشو تکون داد و رفت تو اشپزخونه منم داشتم تو خونه رو دید میزدم که صدای پا شنیدم _دید زدنت تموم شد؟+ اهم اهم (داره صداشو صاف میکنه)حالا مالی هم نیس (زارت!)حالا کارم داشتی گفتی بیام اینجا؟_نه همین جور برای خنده گفتم +هههههه خب دیگه خندیدم با اجازه«داشتم بلند میشدم»_بشین سر جات +بگو _یه قرار داد اماده کردم +چه قراردادی؟_چون قراره با هم کار کنیم باید یه چندتا قانون هم وجود داشته باشه +خب این منطقیه ببینم ( قانونای داخل قرار داد:
1=در کارهای یکدیگر دخالت نمیکنیم
2=به هم احترام میگذاریم و....تا قانون 37=عاشق هم نمیشویم )
خاک برسرم هیچ کاری نکردم دو ساعتم خوابیدم. بزا به نامجون زنگ بزنم
از زبون لیا: بد این که از اون خونه فرار کردم رفتم خونم رو مبل ولو شدم واقعا نزدیک بود حالا بازم خوبه وصیت نامه م رو نوشتم اه چقد گشنمه برم واسه خودم نودل درس کنم. رفتم نودل درس کردم یه فیلمم گذاشتم رفتم ببینم که صدای گوشیم اومد نکنه اپا برام پول فرستاده یسسسس پیام هارو باز کردم یه شماره ناشناس بود نوشته بود: سلام برای دو ساعت دیگه بیا به این ادرس.....
خدایی نا امید شدم فیلمو گذاشتم فیلمش کوتاه بود. سریع تموم شد نگاه ساعت کردم یا خدا مگه این فیلمه چقد بود نیم ساعت دیگه باید میرفتم پس رفتم یه حموم کوتاه گرفتم سریع اومدم بیرون لباس پوشیدم ماسکمو زدمو سوار ماشین شدم و رفتم به اون ادرسه رسیدم جلو یه خونه ی خیلی شیک باورم نمیشد همچین خونه ای داشته باشن پرام زنگ زدم صدای یه زن گفت بفرمایید داخل و درو باز کرد. رفتم تو داخلش خیلی قشنگ تر از بیرونش بود حیاطش انگار بهشت بود خیلی سر سبز بود رفتم داهل خونه دکوراسیون خیلی شیکی داشت. تم سیاه سفید داشت. نشستم رو مبل یه زن حدودا 50 ساله اومد و گفت ÷خوش اومدید اقا الان تشریف میارن(علامت اجوما÷)+ممنون. سرشو تکون داد و رفت تو اشپزخونه منم داشتم تو خونه رو دید میزدم که صدای پا شنیدم _دید زدنت تموم شد؟+ اهم اهم (داره صداشو صاف میکنه)حالا مالی هم نیس (زارت!)حالا کارم داشتی گفتی بیام اینجا؟_نه همین جور برای خنده گفتم +هههههه خب دیگه خندیدم با اجازه«داشتم بلند میشدم»_بشین سر جات +بگو _یه قرار داد اماده کردم +چه قراردادی؟_چون قراره با هم کار کنیم باید یه چندتا قانون هم وجود داشته باشه +خب این منطقیه ببینم ( قانونای داخل قرار داد:
1=در کارهای یکدیگر دخالت نمیکنیم
2=به هم احترام میگذاریم و....تا قانون 37=عاشق هم نمیشویم )
۲۴.۵k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.