مافیای رویایی p1
ا.ت ویو :
صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم .
رفتم دست و صورتم رو شستم و بعد صبحونه خوردم .
سی مین بعد رفتم یه لباس سفید لش با شلوار بگ آبی و یک جفت کفش سفید پوشیدم و به سمت محل کارم راه افتادم .(اسلاید 2)
ویو تهیونگ :
صبح با نور خورشید از خواب بیدار شدم .
رفتم دستشویی و کارهای لازم رو انجام دادم .
امروز باید میرفتم به اون جنگلی که اون عوضی رو توش به دام انداختم . اسمش الکسه .
صبحونه خوردم 10 مین بعد رفتم لباسام رو پوشیدم . (اسلاید 3)
از پله ها پایین رفتم و سوار ون مشکی شدم (اسلاید 4) وبه سمت جنگل راه افتادم وقتی رسیدم به جنگل الکس رو توی عمارت مخفیمون زندانی کرده بودن .
ویو ات :
رسیدم به محل کارم و نشستم
بعد چند مین سرپرست تیم داخل شد و گفت :
س.پ : بچه ها امروز ما یه مقاله درباره ی مافیا ها داریم و همه ی شما باید بر حسب شغلتون یه مقاله درباره ی مافیا ها بنویسید و مقاله ی هرکس بهتر باشد از طرف بالا دستیا ترفیع میگیره .
+ : سرپرست ماچند روز وقت داریم تا مقالمون رو کامل کنیم ؟
س.پ : خانم کیم به سوال خوبی اشاره کردند . ما سه ماه وقت داریم و وقتتون از همین الان شروع شد و شما توی این سه ماه احتیاج نیست به سرکار بیاید و باید فقط حواستون به مقالتون باشه .
ویو ا.ت :
بعد از اینکه سرپرست این رو گفت همه مشغول شدند و بعضی ها هم رفتند . منم تصمیم گرفتم برم به یه جنگل شاید اونجا سرنخی پیدا کردم . رفتم و یه تاکسی گرفتم و به طرف جنگل حرکت کردم .
فلش بک به موقع جنگل :
راننده تاکسی : رسیدین خانم
+ : آ...آها مرسی
ا.ت ویو :
خیلی وقت بود که توی راه بودیم بخاطر همین یه چرتی زدم چند مین بعد با صدای راننده از خواب پریدم بخاطر همین چند ثانیه تو شوک بودم . از ماشین پیاده شدم و به سمت جنگل حرکت کردم .
موقعیت تهیونگ :
جیمین : ته بیا اینجاست (با داد طوری که از دور بشنوه)
_ : باشه اومدم(با داد)
تهیونگ ویو :
رفتم به سمت کلبه الکس
اونجا بود (علامت الکس : ∆)
_ : به به آقای الکس از اینورا...چه عجب یادی از ما کردی!
∆ : من که از تو یاد نکردم تو زیاد چشم به راهم بودی (لبخند کج)
_ : دهنتو ببند کثافت(با عربده)
∆ : نبندم میخوای چیکار کنی؟(با داد بلند)
_ : اینکار... تفنگشو در آورد و یک تیر توی سرش خالی کرد .
مرسی که تا اینجا همراهم بودید اگه حمایتا خوب پیش بره براتون ادامه اش رو مینویسم🫠✨🪐🍬
چون درخواست داده بودید زودتر فیک رو بزارم بخاطر همین وقت نکردم اول تکمیلش کنم پس فیک تکمیلی نیست و من روزی یه پارت میزارم اگه خوشتون بیاد احتمالا بعدا امشب پارت دوم هم تکمیل
کنم و بزارم🌈
بچه ها نصفش تو این پارت جا نشد پس پارت سه میوفته واسه فردا پارت دو رو الان میزارم چون آمادست🫠✨🪐🍬
صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم .
رفتم دست و صورتم رو شستم و بعد صبحونه خوردم .
سی مین بعد رفتم یه لباس سفید لش با شلوار بگ آبی و یک جفت کفش سفید پوشیدم و به سمت محل کارم راه افتادم .(اسلاید 2)
ویو تهیونگ :
صبح با نور خورشید از خواب بیدار شدم .
رفتم دستشویی و کارهای لازم رو انجام دادم .
امروز باید میرفتم به اون جنگلی که اون عوضی رو توش به دام انداختم . اسمش الکسه .
صبحونه خوردم 10 مین بعد رفتم لباسام رو پوشیدم . (اسلاید 3)
از پله ها پایین رفتم و سوار ون مشکی شدم (اسلاید 4) وبه سمت جنگل راه افتادم وقتی رسیدم به جنگل الکس رو توی عمارت مخفیمون زندانی کرده بودن .
ویو ات :
رسیدم به محل کارم و نشستم
بعد چند مین سرپرست تیم داخل شد و گفت :
س.پ : بچه ها امروز ما یه مقاله درباره ی مافیا ها داریم و همه ی شما باید بر حسب شغلتون یه مقاله درباره ی مافیا ها بنویسید و مقاله ی هرکس بهتر باشد از طرف بالا دستیا ترفیع میگیره .
+ : سرپرست ماچند روز وقت داریم تا مقالمون رو کامل کنیم ؟
س.پ : خانم کیم به سوال خوبی اشاره کردند . ما سه ماه وقت داریم و وقتتون از همین الان شروع شد و شما توی این سه ماه احتیاج نیست به سرکار بیاید و باید فقط حواستون به مقالتون باشه .
ویو ا.ت :
بعد از اینکه سرپرست این رو گفت همه مشغول شدند و بعضی ها هم رفتند . منم تصمیم گرفتم برم به یه جنگل شاید اونجا سرنخی پیدا کردم . رفتم و یه تاکسی گرفتم و به طرف جنگل حرکت کردم .
فلش بک به موقع جنگل :
راننده تاکسی : رسیدین خانم
+ : آ...آها مرسی
ا.ت ویو :
خیلی وقت بود که توی راه بودیم بخاطر همین یه چرتی زدم چند مین بعد با صدای راننده از خواب پریدم بخاطر همین چند ثانیه تو شوک بودم . از ماشین پیاده شدم و به سمت جنگل حرکت کردم .
موقعیت تهیونگ :
جیمین : ته بیا اینجاست (با داد طوری که از دور بشنوه)
_ : باشه اومدم(با داد)
تهیونگ ویو :
رفتم به سمت کلبه الکس
اونجا بود (علامت الکس : ∆)
_ : به به آقای الکس از اینورا...چه عجب یادی از ما کردی!
∆ : من که از تو یاد نکردم تو زیاد چشم به راهم بودی (لبخند کج)
_ : دهنتو ببند کثافت(با عربده)
∆ : نبندم میخوای چیکار کنی؟(با داد بلند)
_ : اینکار... تفنگشو در آورد و یک تیر توی سرش خالی کرد .
مرسی که تا اینجا همراهم بودید اگه حمایتا خوب پیش بره براتون ادامه اش رو مینویسم🫠✨🪐🍬
چون درخواست داده بودید زودتر فیک رو بزارم بخاطر همین وقت نکردم اول تکمیلش کنم پس فیک تکمیلی نیست و من روزی یه پارت میزارم اگه خوشتون بیاد احتمالا بعدا امشب پارت دوم هم تکمیل
کنم و بزارم🌈
بچه ها نصفش تو این پارت جا نشد پس پارت سه میوفته واسه فردا پارت دو رو الان میزارم چون آمادست🫠✨🪐🍬
۳۵۵
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.