پارت 12
پارت 12
خانه یک دیوانه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡__________
وبوی ا/ت
نستقیم رفتم و روی تختم نشستم
نمی خواستم در موردش فکر کنم ولی نمی تونستم
آخه اون مافیا من از خانواده مافیا چِ اخه چطوری ما باهم باشیم نمیدونم دارم کلافه می شم من من منم دوس . . .
اَه ولش کن چرا باید یه همچین چیزی رو به زبون بیارم
ولش
روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد
(راوی )
به محض اینکه ا/ت این رو گفت و رفت تووی فکر
ویوی جونگکوک
داشتم فکر می کردم که یهو چی نه دارم گریه می کنم مَ من یه مافیاهستم چرا بخاطر یه دختر گریه می کنم
ولی من اصلا حالم خوب نیست من آلان به تهیونگ و جیمین نیاز دارم
ویوی تهیونگ
من و جیمین بیرون بودیم داشتم رانندگی می کردم که
یهو جونگکوک زنگ زد
جونگکوک برادرم هست
و جیمین دوست صمیمی جونگکوک و من هست
جواب دادم دیدم جونگکوک داره گریه می کنه
(= علامت تهیونگ )
=جونگکوک یه ثانیه دیگه پیشتیم باشه گریه نکن اومدیم باید تعریف کنی دلیل گریت چیه
_اوکی[باگریه ]
= ما رسیدیم عمارت جی کی
سریع پیاده شدم و رفتیم پیش جی کی
راوی
جونگکوک برای جیمین و تهیونگ همه چیز رو تعریف کرد
تهیونگ و جیمین در حال دلداری جونگکوک
ویوی بابای ا/ت
(*علامت بابای ا/ت )
*امشب حمله می کنیم
(علامت بادیگارد ها ÷)
÷چشم قربان
ساعت ۳ شب بود و همچنان جونگکوک تهیونگ و جیمین در حال صحبت بودن و ا/ت توی اوتاقش توی خواب عمیق بود
که یهو یه صدایی اومد و اولین نفر جیمین متوجه شد که یهو . . . .
خانه یک دیوانه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡__________
وبوی ا/ت
نستقیم رفتم و روی تختم نشستم
نمی خواستم در موردش فکر کنم ولی نمی تونستم
آخه اون مافیا من از خانواده مافیا چِ اخه چطوری ما باهم باشیم نمیدونم دارم کلافه می شم من من منم دوس . . .
اَه ولش کن چرا باید یه همچین چیزی رو به زبون بیارم
ولش
روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد
(راوی )
به محض اینکه ا/ت این رو گفت و رفت تووی فکر
ویوی جونگکوک
داشتم فکر می کردم که یهو چی نه دارم گریه می کنم مَ من یه مافیاهستم چرا بخاطر یه دختر گریه می کنم
ولی من اصلا حالم خوب نیست من آلان به تهیونگ و جیمین نیاز دارم
ویوی تهیونگ
من و جیمین بیرون بودیم داشتم رانندگی می کردم که
یهو جونگکوک زنگ زد
جونگکوک برادرم هست
و جیمین دوست صمیمی جونگکوک و من هست
جواب دادم دیدم جونگکوک داره گریه می کنه
(= علامت تهیونگ )
=جونگکوک یه ثانیه دیگه پیشتیم باشه گریه نکن اومدیم باید تعریف کنی دلیل گریت چیه
_اوکی[باگریه ]
= ما رسیدیم عمارت جی کی
سریع پیاده شدم و رفتیم پیش جی کی
راوی
جونگکوک برای جیمین و تهیونگ همه چیز رو تعریف کرد
تهیونگ و جیمین در حال دلداری جونگکوک
ویوی بابای ا/ت
(*علامت بابای ا/ت )
*امشب حمله می کنیم
(علامت بادیگارد ها ÷)
÷چشم قربان
ساعت ۳ شب بود و همچنان جونگکوک تهیونگ و جیمین در حال صحبت بودن و ا/ت توی اوتاقش توی خواب عمیق بود
که یهو یه صدایی اومد و اولین نفر جیمین متوجه شد که یهو . . . .
۹۰۸
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.