تک پارتی
از تمام اون اتفاق فقط نیم ساعت گذشته بود و توی اون پسر برای نجات دادن معشوقش هرکاری میکرد،ولی دکترا میگفتن دیر شده
ولی شوگا انگار نمیشنید و دست از خواهش کردن برنمیداشت
+خواهش میکنم نجاتش بدین
+اون تمام زندگی منه
همینطور که شوگا یقهیه پرستار رو گرفته بود و برای نجات دادن عشقش ازش خواهش میکرد سایه ی یک مرد هیکلی توجهش رو به خودش جلب کرد
و شروع به حرف زدن کرد:
_ما متاسفیم,ماشین خیلی تند میرفته و دنده هاشون شکسته!
+ اون زندست،اون منو بدون خداحافظی تنها نمیذاره (داد)
دکتر و پرستار ها بارها به شوگا گفتن که (ههجین) مرده ولی باورش نمیشد
_شوک زیادی بهشون وارد شده،بهتره به خانواده هاشون زنگ بزنیم.....
که شوگا این بار با آرامش گفت:
+اون هیچ کسی رو نداشت....
اون واقعا راست میگفت ههجین هیچ خانواده ای بجز شوگا نداشت و برای همین شوگا خیلی بیشتر بهش توجه میکرد....
همچی آروم بود تا اینکه دکتر متوجه شد که شوگا نیست....
_پس اون پسره کجاست؟
٫نمیدونم جناب دکتر ....
یک ربع گذشت و دکتر واقعا نگران شد که اون پسر دست به هرکاری بزنه
شوگا کنار ههجین بود و یک جوری باهاش حرف میزد که انگار مثل چند ساعت پیش حالش خوب بود
هه جین
اونا میگن که باید تورو از من جدا کنن ،چه خندهدار!
هیچ وقت قرار نیست که ما از هم جدا بشیم.....
تو باهاش مشکلی نداری؟
سنجاقک من....؟
بعد هم به لباس سفیدی که تن هه جین بود و با خون سرخی تزیین شده بود نگاه کرد و دوباره لب زد:
قول میدم که پیشت برگردم ...
و برای آخرین جسد بیجون هه جین رو در آغوش گرفت
این آخرین باری بود که شوگا هه جین رو میدید ، بهش لبخند زد و با عجله با بیرون اتاق رفت....
بعد از اون اتفاق هیچکس شوگا رو ندید
ولی شوگا انگار نمیشنید و دست از خواهش کردن برنمیداشت
+خواهش میکنم نجاتش بدین
+اون تمام زندگی منه
همینطور که شوگا یقهیه پرستار رو گرفته بود و برای نجات دادن عشقش ازش خواهش میکرد سایه ی یک مرد هیکلی توجهش رو به خودش جلب کرد
و شروع به حرف زدن کرد:
_ما متاسفیم,ماشین خیلی تند میرفته و دنده هاشون شکسته!
+ اون زندست،اون منو بدون خداحافظی تنها نمیذاره (داد)
دکتر و پرستار ها بارها به شوگا گفتن که (ههجین) مرده ولی باورش نمیشد
_شوک زیادی بهشون وارد شده،بهتره به خانواده هاشون زنگ بزنیم.....
که شوگا این بار با آرامش گفت:
+اون هیچ کسی رو نداشت....
اون واقعا راست میگفت ههجین هیچ خانواده ای بجز شوگا نداشت و برای همین شوگا خیلی بیشتر بهش توجه میکرد....
همچی آروم بود تا اینکه دکتر متوجه شد که شوگا نیست....
_پس اون پسره کجاست؟
٫نمیدونم جناب دکتر ....
یک ربع گذشت و دکتر واقعا نگران شد که اون پسر دست به هرکاری بزنه
شوگا کنار ههجین بود و یک جوری باهاش حرف میزد که انگار مثل چند ساعت پیش حالش خوب بود
هه جین
اونا میگن که باید تورو از من جدا کنن ،چه خندهدار!
هیچ وقت قرار نیست که ما از هم جدا بشیم.....
تو باهاش مشکلی نداری؟
سنجاقک من....؟
بعد هم به لباس سفیدی که تن هه جین بود و با خون سرخی تزیین شده بود نگاه کرد و دوباره لب زد:
قول میدم که پیشت برگردم ...
و برای آخرین جسد بیجون هه جین رو در آغوش گرفت
این آخرین باری بود که شوگا هه جین رو میدید ، بهش لبخند زد و با عجله با بیرون اتاق رفت....
بعد از اون اتفاق هیچکس شوگا رو ندید
۴.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.