وقتی از حرفاش پشیمونه
چشاتو آروم از هم فاصله دادی .. که از فضای سفید رنگ محیط اطرافت فهمیدی بیمارستانی
پوزخند تلخ و بیجونی زدی…
ات: پس زندم ….
صدای باز شدن در اتاقت توجهت رو به فردی که با سینی از داروها به سمتت میومد دادی … لینو بود چقدر وقتی که لباس پزشکیش رو به تن داشت دوست داشتی نمیدونی ….شاید چون اولین بار اون رو با همین لباس دیدی برات خاصه یا شاید چیز دیگه ای بود ولی اینو خوب میدونستی هر وقت میدیدیش قلبت شروع میکرد به تند تپیدن
لینو سرش گرم داروهات بود اما تا نگاهی به تو کرد که بیدار شدی دارو ها رو روی میز کنار تختت گذاشت تو رو محکم در آغوش گرفت اما تو از بغلش در اومدی و با چشای غمگینت به چشمای لینو که از شدت گریه قرمز شده بود نگاه کردی میدونستی نگرانت شده بود اما چه فایده که قبلش تو رو پودر کرده بود ….
ات: یادته لینو؟ ده سال پیش توی همین بیمارستان همو دیدم. اون موقع که تمام دنیام تار و سیاه شده بود تو عین یه الهه تو زندگیم پیدات شد یادت میاد اون موقع بهم چی گفتی ؟ گفتی فقط مرگ میتونه ما رو از هم جدا کنه …گفتی تا آخرین لحظه ی زندگیمون عاشقم میمونی توی همین بیمارستان جلوم زانو زدی گفتی بیا تا آخر عمر پیش هم باشیم …. ولی تو دیروز خیلی با لینوی چند سال پیش یا حتی چندماه قبل فرق داشتی …. میدونی من فقط ..فقط …
بغضت نذاشت حرفتو کامل کنی و اشکات دوباره سرازیر شدن حالا لینو هم داشت با تو اشک میرخت متاسف بود….از تمام رفتار هایی که با تو داشت ..اینکه برای تنها عشق زندگیش چه هیولایی شده بود … اما برای چند لحظه گریه شو متوقف شد با دستش اشکای روی صورتش رو پاک کرد و دست اتو گرفت و نگاهی به صورت معصوم دختر کوچولوش که حالا با گریه خیس شده بود انداخت
لینو: ات …میدونم … کاری که کردم قابل بخشش نیست اما میشه یه شانس دوباره به من بدی تا دوباره کنارت بودن رو تجربه کنم ؟ میزاری دوباره با هم زندگی رو شروع کنیم ؟ تو دوباره بشی ات من ؟
جواب ندادی که لینو لباشو روی لبات گذاشت و مک های آرومی به لبات میزد اول همراهی نکرد اما بعد تو هم به همراهی کردن با لینو پرداختی
و اجازه دادی عشقتون دوباره به اوج خودش برسه
نظرتون رو بهم بگید خوشحال میشم
پوزخند تلخ و بیجونی زدی…
ات: پس زندم ….
صدای باز شدن در اتاقت توجهت رو به فردی که با سینی از داروها به سمتت میومد دادی … لینو بود چقدر وقتی که لباس پزشکیش رو به تن داشت دوست داشتی نمیدونی ….شاید چون اولین بار اون رو با همین لباس دیدی برات خاصه یا شاید چیز دیگه ای بود ولی اینو خوب میدونستی هر وقت میدیدیش قلبت شروع میکرد به تند تپیدن
لینو سرش گرم داروهات بود اما تا نگاهی به تو کرد که بیدار شدی دارو ها رو روی میز کنار تختت گذاشت تو رو محکم در آغوش گرفت اما تو از بغلش در اومدی و با چشای غمگینت به چشمای لینو که از شدت گریه قرمز شده بود نگاه کردی میدونستی نگرانت شده بود اما چه فایده که قبلش تو رو پودر کرده بود ….
ات: یادته لینو؟ ده سال پیش توی همین بیمارستان همو دیدم. اون موقع که تمام دنیام تار و سیاه شده بود تو عین یه الهه تو زندگیم پیدات شد یادت میاد اون موقع بهم چی گفتی ؟ گفتی فقط مرگ میتونه ما رو از هم جدا کنه …گفتی تا آخرین لحظه ی زندگیمون عاشقم میمونی توی همین بیمارستان جلوم زانو زدی گفتی بیا تا آخر عمر پیش هم باشیم …. ولی تو دیروز خیلی با لینوی چند سال پیش یا حتی چندماه قبل فرق داشتی …. میدونی من فقط ..فقط …
بغضت نذاشت حرفتو کامل کنی و اشکات دوباره سرازیر شدن حالا لینو هم داشت با تو اشک میرخت متاسف بود….از تمام رفتار هایی که با تو داشت ..اینکه برای تنها عشق زندگیش چه هیولایی شده بود … اما برای چند لحظه گریه شو متوقف شد با دستش اشکای روی صورتش رو پاک کرد و دست اتو گرفت و نگاهی به صورت معصوم دختر کوچولوش که حالا با گریه خیس شده بود انداخت
لینو: ات …میدونم … کاری که کردم قابل بخشش نیست اما میشه یه شانس دوباره به من بدی تا دوباره کنارت بودن رو تجربه کنم ؟ میزاری دوباره با هم زندگی رو شروع کنیم ؟ تو دوباره بشی ات من ؟
جواب ندادی که لینو لباشو روی لبات گذاشت و مک های آرومی به لبات میزد اول همراهی نکرد اما بعد تو هم به همراهی کردن با لینو پرداختی
و اجازه دادی عشقتون دوباره به اوج خودش برسه
نظرتون رو بهم بگید خوشحال میشم
۱۰.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.