من جز شما گلایه به صحن کجا برم؟
من جز شما، گلایه به صحن کجا برم؟
راز غریب را به کدام آشنا برم؟
ای جان و دل به گنبد و گلدسته ات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم؟
از تاب جعد و نافه آهو صبا چه برد؟
من آمدم که بویی از آن ماجرا برم
چشم امید دارم ازین جسم ناتوان
جان را به آستانه دارالشفا برم
دل را به بحر تو بسپارم حباب وار
مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم
حاجت نگیرم از تو به جایی نمی روم
ای گنج درد! آمدم از تو، دوا برم
ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن
نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم
شعر از عبدالجبار کاکایی شاعر خوش قلم ایلامی همشهری بزرگوار
راز غریب را به کدام آشنا برم؟
ای جان و دل به گنبد و گلدسته ات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم؟
از تاب جعد و نافه آهو صبا چه برد؟
من آمدم که بویی از آن ماجرا برم
چشم امید دارم ازین جسم ناتوان
جان را به آستانه دارالشفا برم
دل را به بحر تو بسپارم حباب وار
مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم
حاجت نگیرم از تو به جایی نمی روم
ای گنج درد! آمدم از تو، دوا برم
ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن
نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم
شعر از عبدالجبار کاکایی شاعر خوش قلم ایلامی همشهری بزرگوار
۳.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.