𝑀𝑂𝑂𝑁 𝐿𝐼𝐺𝐻𝑇 𝕡𝕒𝕣𝕥⑤
ته=آجیی!😭
محکم بغلت کرده
دیگه کمکم باید میرفتی
ولی دلت نمیومد از بغله تهیونگ بیای بیرون
ا/ت=ته...
ته نگات میکنه
ا/ت=باید بریم...
ته اکاش و پاک میکنه
ته=کی برمیگردی؟
ا/ت=خب...
ته=دیگه نمیای!؟
ا/ت=ببخشید...
ته بغض میکنه
چشماش قرمز شد بود
از بس که گریه کرد
داشتی سواره قطار میشدی
که تهیونگ دستت و گرفتت
ته=ا/ت باید یچیزی بهت بگم!
ا/ت=اوهوم!...فقط زود...الان قطار میره
ته=من ازت خوـــ
شوگا=ا/ت بدو!
ا/ت=اومدم!...بای تهته😊
تو میری و میشینی
شوگا روبروی تهیونگ وایمیسته
شوگا یقش میگیره
شوگا=میدونی...به نفعته که...بهش اعتراف نکنی
ته=ب تو چه ربطی داره!؟...تو که عاشق نشدی بفهمی!
شوگا=اگه بهش بگی...مطمئن باش زندت نمیزارم
ته=چرا از من خوشت نمیاد!؟
شوگا=میفهمی!
شوگا میره تو قطار
قطار راه میوفته
ته تا صبحه فردا تو خیابونا میچرخید و گریه میکرد
دو سال بعد
الان جفتتون 18 سالتون بود
ته تو مزرعه کمکه باباش میکرد
ولی تو بازیگره خیلی معروفی بودی و پول از دست و پات میریخت
و شوگا هم میخواست عضوه بی تی اس بشه
تو خونه بیکار بودی و به عکسات با ته نگاه میکردی و لبخندی رو لبات بود
دلت واسش تنگ شده بود
گوشیت و میاری کنار و میری حموم
از زبونه ته
بالاخره کاره کاشتنه گندما تموم شد
بابا یکم بهم استراحت داد
رفتم نشستم
گوشیم و برداشتم
هی عکسایی که از تو توییتر و اینستا از ا/ت پیدا کرده بودم و نگاه میکردم
با هر عکسش ضربانه قلبم تند تر میشد
دلم میتواست آیدول شم...فقطم بخاطره اینکه ا/ت دلش میخواست...
تصیم گرفتم خیلی جدی با بابا حرف بزنم که برم سئول
رفتم پیشه بابا
ته=بابا
باباش=بله تهیونگ؟..
ته=من میخوام برم سئول...
مامان و بابای ته جفتشون شکه شدن
مامانش=یاااا ته میزنم تو دهنتاااااا از بس که به عمه هات رفتی...
باباش=یاااااا خوبه حلال زاده به داییش میره!
ته=بس کنین یدقه...من میخوام برم سئول و خواننده شم...
مامانش=خواننده؟
ته=اوم!
باباش=واسه چی؟...توکه کشاورز بودن و دوس داری...
مامانش=یاااا..نمیدونی مرد!؟...به خاطره ا/تس..😁
ته=چ.چه ربطی به ا/ت دارهههههه!؟
سرخ و سفید شدن
مامانش=من که میدونم تو دلت پیشش گیره😏
ته=اومااااااا این حرفارو از کجا یاد گرفتیییی!؟
مامانش=حالا...ولی اگه میخوای بری...من مشکلی ندارم
باباش=هرچی اومات میگه...
ته=و.واقعا!؟
مامانش=اره!...ولی قول بده موفق بشی...
ته=چ.چشم!
ته زود مشغوله جمع کردنه وسایلش میشه
میدوعه و میره سواره اخرین قطار میشه
گوشیش و برمیداره و نگاهه عکستون میکنه
لبخند میزنه
محکم بغلت کرده
دیگه کمکم باید میرفتی
ولی دلت نمیومد از بغله تهیونگ بیای بیرون
ا/ت=ته...
ته نگات میکنه
ا/ت=باید بریم...
ته اکاش و پاک میکنه
ته=کی برمیگردی؟
ا/ت=خب...
ته=دیگه نمیای!؟
ا/ت=ببخشید...
ته بغض میکنه
چشماش قرمز شد بود
از بس که گریه کرد
داشتی سواره قطار میشدی
که تهیونگ دستت و گرفتت
ته=ا/ت باید یچیزی بهت بگم!
ا/ت=اوهوم!...فقط زود...الان قطار میره
ته=من ازت خوـــ
شوگا=ا/ت بدو!
ا/ت=اومدم!...بای تهته😊
تو میری و میشینی
شوگا روبروی تهیونگ وایمیسته
شوگا یقش میگیره
شوگا=میدونی...به نفعته که...بهش اعتراف نکنی
ته=ب تو چه ربطی داره!؟...تو که عاشق نشدی بفهمی!
شوگا=اگه بهش بگی...مطمئن باش زندت نمیزارم
ته=چرا از من خوشت نمیاد!؟
شوگا=میفهمی!
شوگا میره تو قطار
قطار راه میوفته
ته تا صبحه فردا تو خیابونا میچرخید و گریه میکرد
دو سال بعد
الان جفتتون 18 سالتون بود
ته تو مزرعه کمکه باباش میکرد
ولی تو بازیگره خیلی معروفی بودی و پول از دست و پات میریخت
و شوگا هم میخواست عضوه بی تی اس بشه
تو خونه بیکار بودی و به عکسات با ته نگاه میکردی و لبخندی رو لبات بود
دلت واسش تنگ شده بود
گوشیت و میاری کنار و میری حموم
از زبونه ته
بالاخره کاره کاشتنه گندما تموم شد
بابا یکم بهم استراحت داد
رفتم نشستم
گوشیم و برداشتم
هی عکسایی که از تو توییتر و اینستا از ا/ت پیدا کرده بودم و نگاه میکردم
با هر عکسش ضربانه قلبم تند تر میشد
دلم میتواست آیدول شم...فقطم بخاطره اینکه ا/ت دلش میخواست...
تصیم گرفتم خیلی جدی با بابا حرف بزنم که برم سئول
رفتم پیشه بابا
ته=بابا
باباش=بله تهیونگ؟..
ته=من میخوام برم سئول...
مامان و بابای ته جفتشون شکه شدن
مامانش=یاااا ته میزنم تو دهنتاااااا از بس که به عمه هات رفتی...
باباش=یاااااا خوبه حلال زاده به داییش میره!
ته=بس کنین یدقه...من میخوام برم سئول و خواننده شم...
مامانش=خواننده؟
ته=اوم!
باباش=واسه چی؟...توکه کشاورز بودن و دوس داری...
مامانش=یاااا..نمیدونی مرد!؟...به خاطره ا/تس..😁
ته=چ.چه ربطی به ا/ت دارهههههه!؟
سرخ و سفید شدن
مامانش=من که میدونم تو دلت پیشش گیره😏
ته=اومااااااا این حرفارو از کجا یاد گرفتیییی!؟
مامانش=حالا...ولی اگه میخوای بری...من مشکلی ندارم
باباش=هرچی اومات میگه...
ته=و.واقعا!؟
مامانش=اره!...ولی قول بده موفق بشی...
ته=چ.چشم!
ته زود مشغوله جمع کردنه وسایلش میشه
میدوعه و میره سواره اخرین قطار میشه
گوشیش و برمیداره و نگاهه عکستون میکنه
لبخند میزنه
۳۳.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.