دخترعمو و پسر عمو
پارت ۱۲
*
* درحال قدم زدن در پارک*
صوفیا: بچه دوست داری؟
کوک: آره...پس بخاطر چی میکنمت؟😈
صوفیا: باشه بابا.بسه
کوک: خودت دوست داری مامان بشی؟
صوفیا: آره..مخصوصا بچه ای که باباش تو باشی
کوک:( خندیدن)...مگه کس دیگه ای هم هست؟
صوفیا: به نظر خودت هست؟
کوک؛ نه..
صوفیا: خب دیگه...منظورم اینکه دوست دارم بابا شدنت رو ببینم!
کوک: اونو که فهمیدم
راوی
*در هتل*
بعد از پیاده روی صوفیا رو تخت دراز کشید که کوک روی صوفیا خیمه زد
~~~
*
* درحال قدم زدن در پارک*
صوفیا: بچه دوست داری؟
کوک: آره...پس بخاطر چی میکنمت؟😈
صوفیا: باشه بابا.بسه
کوک: خودت دوست داری مامان بشی؟
صوفیا: آره..مخصوصا بچه ای که باباش تو باشی
کوک:( خندیدن)...مگه کس دیگه ای هم هست؟
صوفیا: به نظر خودت هست؟
کوک؛ نه..
صوفیا: خب دیگه...منظورم اینکه دوست دارم بابا شدنت رو ببینم!
کوک: اونو که فهمیدم
راوی
*در هتل*
بعد از پیاده روی صوفیا رو تخت دراز کشید که کوک روی صوفیا خیمه زد
~~~
۹.۲k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.