پارت 22
پارت 22
نامجون : خب روشنش کردم ع داره راه میره وای تعادل نداره
اینو که گفت موتور داشت چپ میشد ولی من با پا نگهش داشتم در گوش نامجون گفتم
ا/ت: انقدر استرس نداشته باش آروم باش هیچی نمیشه کلاه داریم حالا هم حواستو جمع کن
نامجون : ای خدااا
بعد شروع کرد اولش خیلی آروم میرفت بهش گفتم :
ا/ت : آفرین دیدی تونستی
نامجون : اما این حال نمیده اون طوری که تو میرونی بیشتر حال میده
ا/ت : خب اولین بارته ها مثلا
بعد سرعتش رو بیشتر کرد یعنی رو دور متوسط داشت میرفت و جیغ میکشید و میگفت
نامجون : تروخدا خدایا من هنوز جوونم لطفا لطفا
منم اون پشت داشتم لذت میبردم دستامو بالا گرفتم گفتم
ا/ت : یوهووووو آفرین نامجون برو تو میتونی
بعد این حرفم یکم کم تر غرغر میکرد که رسیدیم خونشون
پیاده شدم و گفتم : اینجا خودته؟
نامجون : آره
ا/ت : خوبه خوشم اومد قشنگه
نامجون: ممنون
ا/ت : تنها ، زندگی میکنی؟
نامجون: نه با پدرم
ا/ت : آها و مادرت؟
نامجون : فوت شده
ا/ت : متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
نامجون : اشکالی نداره
نامجون : ولی قبول نیست باید یه روز منو ببری خونه تو هم ببینم
ا/ت: باشه چرا که نه
.......
ا/ت :خب من دیگه باید برم فعلا
نامجون : ا/ت
ا/ت : بله
نامجون : ممنونم .... امشب بهترین شبی بود که داشتم
ا/ت : خواهش میکنم
بعد هم رفتم سمت خونه ی خودم
نامجون ویو
اه من چم شده چرا اینطوری شدم لعنتی یه حس عجیب غریب دارم خیلی عجیبه تاحالا این حسو تجربه نکردم حس بدی نیست ولی خب نمیدونم اصلا برم دوش بگیرم درست میشه
ا/ت ویو
رسیدم خونه رفتم داخل کسی نبود حتما خوابن رفتم سمت اتاقم تاریک بود همجا و من جایی رو نمیدیدم یهو خوردم به یکی سرمو بالا گرفتم ببینم کیه بعد از کمی دقت که آخرش نفهمیدم خودش گفت : به به چه عجب اومدی حالا تعریف کن چجوری بود
فهمیدم مکسه یه نفس راحت کشیدم و گفتم
ا/ت : بزار برسم بعد سوال پیچ کن
مکس : بل بل زبونی نکن جواب منو بده
ا/ت : هیچ اتفاقی نیوفتاد همه بودن و حرف میزدن منم خسته شدم زود تر اومدم
مکس : تازه تو زود تر اومدی؟ اگه تا آخرش میموندی چی میشد
ا/ت : مکس بسه دیگه حال ندارم
مکس : باشه بابا....شب بخیر
ا/ت : شب تو هم بخیر
بعد هم رفت رفتم دوش گرفتم و لباسم و عوض کردم و خوابیدم
نامجون : خب روشنش کردم ع داره راه میره وای تعادل نداره
اینو که گفت موتور داشت چپ میشد ولی من با پا نگهش داشتم در گوش نامجون گفتم
ا/ت: انقدر استرس نداشته باش آروم باش هیچی نمیشه کلاه داریم حالا هم حواستو جمع کن
نامجون : ای خدااا
بعد شروع کرد اولش خیلی آروم میرفت بهش گفتم :
ا/ت : آفرین دیدی تونستی
نامجون : اما این حال نمیده اون طوری که تو میرونی بیشتر حال میده
ا/ت : خب اولین بارته ها مثلا
بعد سرعتش رو بیشتر کرد یعنی رو دور متوسط داشت میرفت و جیغ میکشید و میگفت
نامجون : تروخدا خدایا من هنوز جوونم لطفا لطفا
منم اون پشت داشتم لذت میبردم دستامو بالا گرفتم گفتم
ا/ت : یوهووووو آفرین نامجون برو تو میتونی
بعد این حرفم یکم کم تر غرغر میکرد که رسیدیم خونشون
پیاده شدم و گفتم : اینجا خودته؟
نامجون : آره
ا/ت : خوبه خوشم اومد قشنگه
نامجون: ممنون
ا/ت : تنها ، زندگی میکنی؟
نامجون: نه با پدرم
ا/ت : آها و مادرت؟
نامجون : فوت شده
ا/ت : متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
نامجون : اشکالی نداره
نامجون : ولی قبول نیست باید یه روز منو ببری خونه تو هم ببینم
ا/ت: باشه چرا که نه
.......
ا/ت :خب من دیگه باید برم فعلا
نامجون : ا/ت
ا/ت : بله
نامجون : ممنونم .... امشب بهترین شبی بود که داشتم
ا/ت : خواهش میکنم
بعد هم رفتم سمت خونه ی خودم
نامجون ویو
اه من چم شده چرا اینطوری شدم لعنتی یه حس عجیب غریب دارم خیلی عجیبه تاحالا این حسو تجربه نکردم حس بدی نیست ولی خب نمیدونم اصلا برم دوش بگیرم درست میشه
ا/ت ویو
رسیدم خونه رفتم داخل کسی نبود حتما خوابن رفتم سمت اتاقم تاریک بود همجا و من جایی رو نمیدیدم یهو خوردم به یکی سرمو بالا گرفتم ببینم کیه بعد از کمی دقت که آخرش نفهمیدم خودش گفت : به به چه عجب اومدی حالا تعریف کن چجوری بود
فهمیدم مکسه یه نفس راحت کشیدم و گفتم
ا/ت : بزار برسم بعد سوال پیچ کن
مکس : بل بل زبونی نکن جواب منو بده
ا/ت : هیچ اتفاقی نیوفتاد همه بودن و حرف میزدن منم خسته شدم زود تر اومدم
مکس : تازه تو زود تر اومدی؟ اگه تا آخرش میموندی چی میشد
ا/ت : مکس بسه دیگه حال ندارم
مکس : باشه بابا....شب بخیر
ا/ت : شب تو هم بخیر
بعد هم رفت رفتم دوش گرفتم و لباسم و عوض کردم و خوابیدم
۹۹.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.