گریه نکن~پارت ۳
عکس پارتو بخاطر اینکه زیباس گذاشتم ربطی به داستان ندره😑👏
_______________________
ورونیکا موهای بلندشو گوجه بست،توپی که اورده بود رو برداشت و رفت تو آب دریا.
+بچههاااا!بیاین بریم والیبال تو آب.
میتسویا:ارههههه
دراکن:بیاین شرطبندی کنیمممم
+نههههه
مایکی خوابش میاد*
میرن بازی بدون شرط(دخملم درس گرفته😂)
اون وسط ورونیکا دلش برا مایکی غش میره و از اونورم مایکی محو ورونیکا شده.
ساعت ۷ عصر*:
+بچه ها خسته شدم بیاین بریم خانه هامون
مایکی:بچه ها و ورونیکا بیاین بریم لباسامونو عوض کنیم بریم گردش
میرن همه لباساشونو عوض میکنن تو خونه هاشون و دوباره میان گردش
ولی ایندفعه مایکی ورونیکا دراکن بودن.
ورونیکا در راه*:
+من یه برادر و خواهر داشتم،نه اسم خواهرمو به یاد میارم نه قیافشو،اما برادرمو کامل یادمه،من اون دوتارو قدر دنیا دوست داشتم..مادرم منو میخواست پیش خودش نگه داره که بچه درامدزایی براش باشم، ولی داداشم نذاشت،یروز وقتی ده سالم بود اومد منو برداشت و برد،منو گذاشت تو خونهم و گفت«ورونیکا تو عزیزترین دارایی منی نمیخوام از دستت بدم» و دیگه ازش خبری نشد...واقعا دلم میخواد ببینمش..
مایکی یهو ورونیکا رو بغل کرد.
-ورونیکا غصه نخور،من قدر دنیا دوست دارم همینقد اوکیه دیگ؟
دراکن در ذهن*:منم اما رو دوست دارم=/
مایکی:حتی بیشتر از کن چین تورو میدوست.
دراکن:ودف😶✨مرسی مایکی
مایکی:چیه خو
ورونیکا لبخند چشم بسته ای زد و گفت بچه ها واقعا ممنونم بهم امید میدین❤️
مایکی+دراکن:خاهش
مایکی:کن چین من دوریاکی میخام
دراکن:مایکی..😑🔪
مایکی:دراکن...😐🧡
دراکن:مایکی...😐😐😐
مایکی:دراکن🤣❤️
ورونیکا:کفتر کاکل به سر😂😂😂
(پ.ن:آیلییییی😂❤️)
پرش به ۵ ساعت بعد،ساعت ۱ نصف شب*
ورونیکا رفت خونش و کپید.
فردا صبح،از زبان ورونیکا*
چشمامو وا کردمو دیدم عیوااااای.
من خونم نیستم!
خدایا من کجام؟چرا اینجا انقد عجیبه؟
یهو در باز شد..
این یارو خیلی اشناس یجایی دیدمش.ولی کیه؟
وایسا ببینم…
این یارو کیساکی تتاست!
_______________________
ورونیکا موهای بلندشو گوجه بست،توپی که اورده بود رو برداشت و رفت تو آب دریا.
+بچههاااا!بیاین بریم والیبال تو آب.
میتسویا:ارههههه
دراکن:بیاین شرطبندی کنیمممم
+نههههه
مایکی خوابش میاد*
میرن بازی بدون شرط(دخملم درس گرفته😂)
اون وسط ورونیکا دلش برا مایکی غش میره و از اونورم مایکی محو ورونیکا شده.
ساعت ۷ عصر*:
+بچه ها خسته شدم بیاین بریم خانه هامون
مایکی:بچه ها و ورونیکا بیاین بریم لباسامونو عوض کنیم بریم گردش
میرن همه لباساشونو عوض میکنن تو خونه هاشون و دوباره میان گردش
ولی ایندفعه مایکی ورونیکا دراکن بودن.
ورونیکا در راه*:
+من یه برادر و خواهر داشتم،نه اسم خواهرمو به یاد میارم نه قیافشو،اما برادرمو کامل یادمه،من اون دوتارو قدر دنیا دوست داشتم..مادرم منو میخواست پیش خودش نگه داره که بچه درامدزایی براش باشم، ولی داداشم نذاشت،یروز وقتی ده سالم بود اومد منو برداشت و برد،منو گذاشت تو خونهم و گفت«ورونیکا تو عزیزترین دارایی منی نمیخوام از دستت بدم» و دیگه ازش خبری نشد...واقعا دلم میخواد ببینمش..
مایکی یهو ورونیکا رو بغل کرد.
-ورونیکا غصه نخور،من قدر دنیا دوست دارم همینقد اوکیه دیگ؟
دراکن در ذهن*:منم اما رو دوست دارم=/
مایکی:حتی بیشتر از کن چین تورو میدوست.
دراکن:ودف😶✨مرسی مایکی
مایکی:چیه خو
ورونیکا لبخند چشم بسته ای زد و گفت بچه ها واقعا ممنونم بهم امید میدین❤️
مایکی+دراکن:خاهش
مایکی:کن چین من دوریاکی میخام
دراکن:مایکی..😑🔪
مایکی:دراکن...😐🧡
دراکن:مایکی...😐😐😐
مایکی:دراکن🤣❤️
ورونیکا:کفتر کاکل به سر😂😂😂
(پ.ن:آیلییییی😂❤️)
پرش به ۵ ساعت بعد،ساعت ۱ نصف شب*
ورونیکا رفت خونش و کپید.
فردا صبح،از زبان ورونیکا*
چشمامو وا کردمو دیدم عیوااااای.
من خونم نیستم!
خدایا من کجام؟چرا اینجا انقد عجیبه؟
یهو در باز شد..
این یارو خیلی اشناس یجایی دیدمش.ولی کیه؟
وایسا ببینم…
این یارو کیساکی تتاست!
۲.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.