پارت۱۴ فصل دوم
پارت۱۴ فصل دوم
پرش به روز خواستگاری
ویو ات
ساعت ۱۲ ظهر بود کوک و بکهیون امروز خونه بودن نمیدونستم امشب چی بپوشم کمد لباسامو خالی کردم رفتم پیش کوک
ات: کوکیی؟
کوک: هوم
ات: عشقم خوشتیپم؟
کوک: (سرش تو گوشیه)جونم؟
ات: یه عالمه لباس توی اتاقمه اما نمیدونم کدومو برای امشب بپوشم میای کمکم تو انتخاب کنی؟(مظلوم)
کوک: عشقم تو هرچی بپوشی داخلش میدرخشی پس هرچی خودت میخوای بپوش
ات: پس منم میرم اون لباس بنفشم بود چاک سینش تا نافم بود خیلی کوتاه بود من عاشق اونم میرم اونو میپوشم
کوک: نخیرم الان خودم میام برات انتخاب میکنم
ات گونه کوک رو بوسید
ات: مرسیییی
کوک: خواهش میکنم کیوتم(لپای اتو کشید)
خلاصه کوک و ات رفتن توی اتاق ات هی لباسارو می پوشید تا کوک ببینه و انتخاب کنه
کوک: نه این یکم بازه
نه این خیلی قرمزه
وایی این رنگش بده
ات: این چی این خوبه
کوک: وایی لعنتی این عالیه همینو بپوش
ات: باشه مرسی برای کمکت خوشتیپ
کوک: وظیفمه عشقم حالا بیا بغلم
ات و کوک همو بغل کردن که داد بورام از از توی اتاقش اومد
بورام: مامانننن من لباس ندارممم
ات: باشه بیا یکی از لباسای منو بپوش من که میدونم تشنه لباسای منی
بورام در اتاقو ات و کوک رو وا کرد
بورام: واقعنی؟(ذوق)
ات: آره بیا
بورام: مرسی مامانی
ات: خواهش
کوک: از دست تو دختر از دست تو
خب ساعت نزدیکای ۸ شب بود همه آماده بودن سوار ماشین شدن و رفتن
پرش به داخل خونه کیم
کوک در خونه رو زد که کیم درو باز کرد
کیم: سلام آقای جئون خوش اومدید
کوک: ممنون
همشون رفتن تو سلام کردن که نانسی اومد
ویو بکهیون
نانسی خیلی خوشگل شده بود محوش شده بودم
ویو نانسی
وقتی پسره رو دیدم خیلی خوشتیپ بود یه جورایی از ش خوشم اومده بود حتی مامان و باباشم و خواهر ادمای خوشگل و جذابی بودن
کوک: خب آقای کیم میدونید که چرا اینجاییم اومدیم که دخترتون نانسی رو برای پسرمون با بکهیون خواستگاری کنیم
کیم: من که مشکلی ندارم
کوک: دخترم تو هم مشکلی نداری؟
نانسی: خب نه .. آقای جئون به هر حال چاره ای هم ندارم
ویو ات
با دیدن دختره یاد خودم افتادم که حالم بد شد
خب بچه ها یه یاد آوری کنیم از روز خواستگاری ات و کوک
ویو هلنا
دختره رو که دیدم یاد خودم افتادم که یهو حالم بد شد سرم گیج میرفت که سوجون فهمید
سوجون: هلنا عشقم خوبی؟
هلنا: نه زیاد
سوجون: نکنه یاد اون موقع افتادی؟
پایان فلش بک
ادامه ویو ات
داشتم فکر میکردم که حالم بد شد سرم داشت گیج میرفت که کوک فهمید
کوک: عشقم رنگت پریده خوبی
ات: نه زیاد
کوک: ات نکنه یاد اون موقع افتادی و حالت بد شد
ات: خب...
حرف ات با صدای کیم قطع شد
کیم: خب آقای جئون جشن عروسی کی باشه؟
کوک: پس فردا چطوره؟
کیم: عالیه
کوک: پس ما دیگه میریم
پرش به روز خواستگاری
ویو ات
ساعت ۱۲ ظهر بود کوک و بکهیون امروز خونه بودن نمیدونستم امشب چی بپوشم کمد لباسامو خالی کردم رفتم پیش کوک
ات: کوکیی؟
کوک: هوم
ات: عشقم خوشتیپم؟
کوک: (سرش تو گوشیه)جونم؟
ات: یه عالمه لباس توی اتاقمه اما نمیدونم کدومو برای امشب بپوشم میای کمکم تو انتخاب کنی؟(مظلوم)
کوک: عشقم تو هرچی بپوشی داخلش میدرخشی پس هرچی خودت میخوای بپوش
ات: پس منم میرم اون لباس بنفشم بود چاک سینش تا نافم بود خیلی کوتاه بود من عاشق اونم میرم اونو میپوشم
کوک: نخیرم الان خودم میام برات انتخاب میکنم
ات گونه کوک رو بوسید
ات: مرسیییی
کوک: خواهش میکنم کیوتم(لپای اتو کشید)
خلاصه کوک و ات رفتن توی اتاق ات هی لباسارو می پوشید تا کوک ببینه و انتخاب کنه
کوک: نه این یکم بازه
نه این خیلی قرمزه
وایی این رنگش بده
ات: این چی این خوبه
کوک: وایی لعنتی این عالیه همینو بپوش
ات: باشه مرسی برای کمکت خوشتیپ
کوک: وظیفمه عشقم حالا بیا بغلم
ات و کوک همو بغل کردن که داد بورام از از توی اتاقش اومد
بورام: مامانننن من لباس ندارممم
ات: باشه بیا یکی از لباسای منو بپوش من که میدونم تشنه لباسای منی
بورام در اتاقو ات و کوک رو وا کرد
بورام: واقعنی؟(ذوق)
ات: آره بیا
بورام: مرسی مامانی
ات: خواهش
کوک: از دست تو دختر از دست تو
خب ساعت نزدیکای ۸ شب بود همه آماده بودن سوار ماشین شدن و رفتن
پرش به داخل خونه کیم
کوک در خونه رو زد که کیم درو باز کرد
کیم: سلام آقای جئون خوش اومدید
کوک: ممنون
همشون رفتن تو سلام کردن که نانسی اومد
ویو بکهیون
نانسی خیلی خوشگل شده بود محوش شده بودم
ویو نانسی
وقتی پسره رو دیدم خیلی خوشتیپ بود یه جورایی از ش خوشم اومده بود حتی مامان و باباشم و خواهر ادمای خوشگل و جذابی بودن
کوک: خب آقای کیم میدونید که چرا اینجاییم اومدیم که دخترتون نانسی رو برای پسرمون با بکهیون خواستگاری کنیم
کیم: من که مشکلی ندارم
کوک: دخترم تو هم مشکلی نداری؟
نانسی: خب نه .. آقای جئون به هر حال چاره ای هم ندارم
ویو ات
با دیدن دختره یاد خودم افتادم که حالم بد شد
خب بچه ها یه یاد آوری کنیم از روز خواستگاری ات و کوک
ویو هلنا
دختره رو که دیدم یاد خودم افتادم که یهو حالم بد شد سرم گیج میرفت که سوجون فهمید
سوجون: هلنا عشقم خوبی؟
هلنا: نه زیاد
سوجون: نکنه یاد اون موقع افتادی؟
پایان فلش بک
ادامه ویو ات
داشتم فکر میکردم که حالم بد شد سرم داشت گیج میرفت که کوک فهمید
کوک: عشقم رنگت پریده خوبی
ات: نه زیاد
کوک: ات نکنه یاد اون موقع افتادی و حالت بد شد
ات: خب...
حرف ات با صدای کیم قطع شد
کیم: خب آقای جئون جشن عروسی کی باشه؟
کوک: پس فردا چطوره؟
کیم: عالیه
کوک: پس ما دیگه میریم
۹.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.