"A romance in her name" "عاشقانه ایی به نام او" part:1
از اتاقش بیرون اومد پله هارو دوتا چهارتا رد میکرد و به پایین میومد با عجله به سمت حیاط رفت تا اون جاسوس رو بگیره و حسابش رو پس بده
هیچکس نمیتونست زیر شکنجه های اون طاقت بیاره و مقور نیاد
به حیاط نزدیک شد و وقتی جثه ی ریز اون دختر کوچولو رو دید پوزخندی زد و با حالت جذاب خودشو گرفت و بهش نزدیک شد
موهای دختر تویه صورتش ریخته بودن و لباسای کهنه و تیکه پاره ایی تنش بود که اثر درگیری با محافظای عمارتش بود تنش خونی بود و از گوشه ی لبش خون چکه میکرد
وقتی بهش نزدیک شد اولین حرکتی که کرد پاشو بالا اورد و محکم به دهن اون دختر بیچاره کوبید
سرش بالا اومد ولی حرفی نزد آخش درنیومد گریه هم نمیکرد فقط سمج به زمین زل زده بود
برای اون ارباب سنگدل این عجیب بود که چرا جیغ نمیزنه و التماسش نمیکنه تا ولش کنه
سعی کرد تا دوباره امتحانش کنه دوباره لگد محکمی به شکم اون دختر زد که رویه زمین پخش شد
نیشخندی زده بود و از این سمج بودن دختر روبه روش خوشش اومده بود
رویه دوزانو هاش فرو اومد و با دستش چونه ی دختر و گرفت و به سمت خودش کرد سرش رو بالا اورد که قیافه شو دید
پوست سفیدش،اون چشمای درشتش
ناخداگاه نگاهش به سمت لباش کشیده بود
لباش مثل آلبالو قرمز و خوردنی بود
ولی سریع خودش رو جمع کرد اون نمیتونست دوباره همون اشتباه رو انجام بده اون با کنار گذاشتن محبت،مهربونی،عشق و احساساتش تونسته بود به این مقام برسه تنهایی بدون هیچکس
به محافظا اشاره کرد تا دختررو ببرن زیرزمین عمارت خودش به سمت اتاق همشگیش رفت تا کارای شرکتش رو بررسی کنه
اون گرگی بود در لباس میش
وانمود میکرد که یه سهام دار معمولیه ولی دراصل بزرگترین مافیای اونجا بود
اهل هرزه بازیو و اینجور حرفا نبود پدر و مادرش اون رو خوب بار اورده بودن ولی چه حیف که دیگه پیشش نبودن و تنها خانواده ی اون خالش و اون دختر عجوزش بود حتی اوناهم از هویت واقعیش خبردار نداشتن
هیچکس نمیتونست زیر شکنجه های اون طاقت بیاره و مقور نیاد
به حیاط نزدیک شد و وقتی جثه ی ریز اون دختر کوچولو رو دید پوزخندی زد و با حالت جذاب خودشو گرفت و بهش نزدیک شد
موهای دختر تویه صورتش ریخته بودن و لباسای کهنه و تیکه پاره ایی تنش بود که اثر درگیری با محافظای عمارتش بود تنش خونی بود و از گوشه ی لبش خون چکه میکرد
وقتی بهش نزدیک شد اولین حرکتی که کرد پاشو بالا اورد و محکم به دهن اون دختر بیچاره کوبید
سرش بالا اومد ولی حرفی نزد آخش درنیومد گریه هم نمیکرد فقط سمج به زمین زل زده بود
برای اون ارباب سنگدل این عجیب بود که چرا جیغ نمیزنه و التماسش نمیکنه تا ولش کنه
سعی کرد تا دوباره امتحانش کنه دوباره لگد محکمی به شکم اون دختر زد که رویه زمین پخش شد
نیشخندی زده بود و از این سمج بودن دختر روبه روش خوشش اومده بود
رویه دوزانو هاش فرو اومد و با دستش چونه ی دختر و گرفت و به سمت خودش کرد سرش رو بالا اورد که قیافه شو دید
پوست سفیدش،اون چشمای درشتش
ناخداگاه نگاهش به سمت لباش کشیده بود
لباش مثل آلبالو قرمز و خوردنی بود
ولی سریع خودش رو جمع کرد اون نمیتونست دوباره همون اشتباه رو انجام بده اون با کنار گذاشتن محبت،مهربونی،عشق و احساساتش تونسته بود به این مقام برسه تنهایی بدون هیچکس
به محافظا اشاره کرد تا دختررو ببرن زیرزمین عمارت خودش به سمت اتاق همشگیش رفت تا کارای شرکتش رو بررسی کنه
اون گرگی بود در لباس میش
وانمود میکرد که یه سهام دار معمولیه ولی دراصل بزرگترین مافیای اونجا بود
اهل هرزه بازیو و اینجور حرفا نبود پدر و مادرش اون رو خوب بار اورده بودن ولی چه حیف که دیگه پیشش نبودن و تنها خانواده ی اون خالش و اون دختر عجوزش بود حتی اوناهم از هویت واقعیش خبردار نداشتن
۴۳.۶k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.