my Little monster

my Little monster
#part_3
نوشته روی میز این بود :
دخترم من مجبور شدم یهو برم یه جلسه مهم غذا تو یخچاله گرم کن بخور

غذا رو از یخچال در اوردمو گزاشتم روی گاز تا گرم بشه توی این حین گوشیمو چک کردم ..
- اوه یه پیام از نینا
(پیام : فردا یه مهمونی گزاشتیم بین بچه های دانشگاه .. تازه بچه های رشته حقوق هم میان )
- خب حالا باید چیکار کنم ..من که لباسی برای مهمونی ندارم .. تازه لباسای بیرونمم کهنه شده پس باید یه جوری بهش بگم که نمیتونم بیام

غذامو که خوردم رفتم توی اتاقم و شروع کردم به خوندن کتابم .. کتاب های رشته جامعه شناسی خیلی خیلی زیادن
(درسته رشته من جامعه شناسی عه)
من عاشق رشتم هستم چون از بچگی به آشنایی با جامعه های مختلف علاقه داشتم
بعد از خوندن کتابم رفتم سراغ لپ تاپم و یکم راجب فئودالیسم(نظام ارباب رعیتی ) تحقیق کردم

واقعا خسته شدم ... خیلی دلم میخواد که برم مهمونی و خوش بگذرونم ولی مطمعنم که اگه با این لباسها برم همه منو مسخره میکنن