فیک جونگکوک ارباب سختگیر
پارت:3
دیدم
یکی از مهمونا ک مسته میخاد به ات تجا*وز کنه
رفتم و از روی ات درش اوردم و شروع کردم ب زدنش
+به اموال من دست میزنی
+زندت نمیزارم
ویو ات:
داشتم همینجوری داد میزدم ک یهو در با شتاب باز شد ارباب بود اون لحظه خیلی خوشحال شدم
اومد اون مرد رو انداخت و شروع کرد ب زدنش منم همینجوری گریه میکردم
ویو جونگکوک:
+وقتی دیگه فهمیدم ک بیهوش شده رفتم سمت ات تا اسمشو صدا زدم بغلم کرد نمیدونم چرا ولی از خودم جداش نکردم و بعدش گفتم کاری ک باهات نکرد
-هق ن. نه
+باشه حالا گریه نکن چرا جلوشو نگرفتی نمیگفتی ی کاری باهات بکنه چی میشه
+نمیدونم چرا ولی خیلی عصابم خورد شده بود
-من کاری نکردم هق تقصیر اون بود
+وقتی ی همچین لباس کوتاهی میپوشی معلومه میاد ی کاری میکنه(با داد)
ویو ات
وقت داد زد تنم لرزید و سرم و خم کردم و شروع کردم به گریه کردن
وقتی فهمید ک ترسیدم بغلم کرد و گفت:
+ببخشید ک داد زدم
-با بهت نگاش کردم این همون ارباب سختگیر خودمونه
+البته از تبیهت چیزی کم نشده
+نگهبان(با داد)
$بله اقا
+اینو بندازین توی انباری
-چی نه من از تاریکی میترسم
+ببرش
$چشم
منو انداختن توی ی انباری خیلی ترسناک بود خیلی تاریک بود
بلند شدم برم ک ....
🥸خماری
دیدم
یکی از مهمونا ک مسته میخاد به ات تجا*وز کنه
رفتم و از روی ات درش اوردم و شروع کردم ب زدنش
+به اموال من دست میزنی
+زندت نمیزارم
ویو ات:
داشتم همینجوری داد میزدم ک یهو در با شتاب باز شد ارباب بود اون لحظه خیلی خوشحال شدم
اومد اون مرد رو انداخت و شروع کرد ب زدنش منم همینجوری گریه میکردم
ویو جونگکوک:
+وقتی دیگه فهمیدم ک بیهوش شده رفتم سمت ات تا اسمشو صدا زدم بغلم کرد نمیدونم چرا ولی از خودم جداش نکردم و بعدش گفتم کاری ک باهات نکرد
-هق ن. نه
+باشه حالا گریه نکن چرا جلوشو نگرفتی نمیگفتی ی کاری باهات بکنه چی میشه
+نمیدونم چرا ولی خیلی عصابم خورد شده بود
-من کاری نکردم هق تقصیر اون بود
+وقتی ی همچین لباس کوتاهی میپوشی معلومه میاد ی کاری میکنه(با داد)
ویو ات
وقت داد زد تنم لرزید و سرم و خم کردم و شروع کردم به گریه کردن
وقتی فهمید ک ترسیدم بغلم کرد و گفت:
+ببخشید ک داد زدم
-با بهت نگاش کردم این همون ارباب سختگیر خودمونه
+البته از تبیهت چیزی کم نشده
+نگهبان(با داد)
$بله اقا
+اینو بندازین توی انباری
-چی نه من از تاریکی میترسم
+ببرش
$چشم
منو انداختن توی ی انباری خیلی ترسناک بود خیلی تاریک بود
بلند شدم برم ک ....
🥸خماری
۵۲.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.