مونالیزا پارت ۳۷
.
زمان :ساعت ۵ صبح
نقاش و پسر مزاحم در آغوش هم خوابیده بودند
از طرفی شخصی به نام مونالیزا به خانه ی داوینچی آمده بود تا نقاشی اش را بکشد
سرباز ها آن دو را بیدار کردند
و به مکان اعدام بردند
دستهایشان از پشت بسته بود و بهم نگاه میکردند هر چه بیشتر میرفتند بیشتر به دار نزدیک میشدند
"خیلی خب مونالیزا بشین
مونالیزا بر صندلی نشست
"باید یه لبخند ملیح برام بزنی
مونالیزا کمی سعی کرد
" نه
بار دیگر
"نه
*خب نمیشهههه چجوری دارم لبخند می نم دیگه
"خیلی تابلوئه که مصنوعیه
به سکوی دار رسیدند سربازها میخواستند طناب را به گردن آنها بیندازند که تهیونگ گفت
...
زمان :ساعت ۵ صبح
نقاش و پسر مزاحم در آغوش هم خوابیده بودند
از طرفی شخصی به نام مونالیزا به خانه ی داوینچی آمده بود تا نقاشی اش را بکشد
سرباز ها آن دو را بیدار کردند
و به مکان اعدام بردند
دستهایشان از پشت بسته بود و بهم نگاه میکردند هر چه بیشتر میرفتند بیشتر به دار نزدیک میشدند
"خیلی خب مونالیزا بشین
مونالیزا بر صندلی نشست
"باید یه لبخند ملیح برام بزنی
مونالیزا کمی سعی کرد
" نه
بار دیگر
"نه
*خب نمیشهههه چجوری دارم لبخند می نم دیگه
"خیلی تابلوئه که مصنوعیه
به سکوی دار رسیدند سربازها میخواستند طناب را به گردن آنها بیندازند که تهیونگ گفت
...
۱.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.