درخواستی
#درخواستی
°چندپارتی کوک°پارت6
وقتی کات کردین و تورو با یکی دیگه میبینه
ویو ا٫ت
(زبونم بنداومده بود نشستم رو تختم و گوشیم رو روبروم گذاشتم که گوشیم دوباره زنگ خورد اما اینبار ویدیو کال بود با تردید تماس رو برقرار کردم که تصویر کوک نمایان شد.. حس عجیبی داشتم نمیدونستم اسمشو چی باید بزارم..ولی جونگ کوک چرا اینطوریه؟!انگار حالش اصلا خوب نبود خیلی خمار بود نمیدونستم چی باید بگم پس منتظر حرفی از طرف کوک بودم)
ویو کوک
_(بالاخره جواب داد ته دلم خیلی خوشحال بودم با دیدنش قبلم لرزید درست مثل بار اولی که دیدمش اما از یه طرف خیلی ناراحت و دل شکسته بودم..چند ثانیه تو فکر بودم و همینطوری به ا٫ت خیره شده بودم بعدش سرمو تکون دادم تا یکم به خودم بیام خودمو جمع و جور کردم و شروع کردم به حرف زدن)
_سلام ا٫ت...میدونم جداشدیم شایدم دیگه دلت نخواد باهام حرف بزنی..ولی..لطفاً به حرفام گوش کن باید یه چیزایی رو بهت بگم..راستش تو این مدت سعی کردم فراموشت کنم سعی کردم از ذهنم بیرونت کنم اما هیچ جوره نشد هر کاری کردم نتونستم..حتی اگر مغزم نبودت رو باور میکرد قلبم نمیتونست قبولش کنه سعی کردم با الکل قلب و مغزمو بی حس کنم ولی امشب که دیدمت همه خاطراتمون واسم زنده شد..همه روزای خوبی که کنار هم داشتیم حتی روزای بَدِمون همشون از جلو چشمم رد میشدن..ا٫ت من هیچوقت نتونستم فراموشت کنم و نمیتونم بکنم و نخواهم کرد(یکم مکث میکنه بعدش بغض میکنه و سرشو میندازه پایین و ادامه میده)
_ولی انگار تو فراموشم کردی..یه نفر دیگه وارد زندگیت شده..(سرشو بلند میکنه)ا٫ت باور کن اگر برگردی دیگه هیچوقت عصبی نمیشم قول میدم دیگه هیچوقت دعوا نکنیم هیچوقت سرت داد نمیزنم..بیشتر ازت مراقبت میکنم بیشتر بهت عشق میورزم لطفا برگرد.. لطفاً من احمقو ببخش..ا٫ت بانیت بدون تو اینجا داره نابود میشه بیا و نجاتم بده تو نباشی میمیرم)(بغضش سنگینتر میشه و گریش میگیره)
+(تمام این مدت بهتزده به صفحه گوشیم خیره شده بودم با حرفاش بغضم گرفته بود واقعا خوشحال بودم که هنوز دوسم داره ولی اون اشتباه متوجه شده بود جونگ مین برادرمه تا خواستم چیزی بگم تماس رو قطع کرد)
_(دیگه نتونستم اشکام رو کنترل کنم..نخواستم ا٫ت منو تو اون حال ببینه واسه همین سریع ویدیو کال رو قطع کردم و شروع کردم به گریه کردن)
ادامه دارد....
°چندپارتی کوک°پارت6
وقتی کات کردین و تورو با یکی دیگه میبینه
ویو ا٫ت
(زبونم بنداومده بود نشستم رو تختم و گوشیم رو روبروم گذاشتم که گوشیم دوباره زنگ خورد اما اینبار ویدیو کال بود با تردید تماس رو برقرار کردم که تصویر کوک نمایان شد.. حس عجیبی داشتم نمیدونستم اسمشو چی باید بزارم..ولی جونگ کوک چرا اینطوریه؟!انگار حالش اصلا خوب نبود خیلی خمار بود نمیدونستم چی باید بگم پس منتظر حرفی از طرف کوک بودم)
ویو کوک
_(بالاخره جواب داد ته دلم خیلی خوشحال بودم با دیدنش قبلم لرزید درست مثل بار اولی که دیدمش اما از یه طرف خیلی ناراحت و دل شکسته بودم..چند ثانیه تو فکر بودم و همینطوری به ا٫ت خیره شده بودم بعدش سرمو تکون دادم تا یکم به خودم بیام خودمو جمع و جور کردم و شروع کردم به حرف زدن)
_سلام ا٫ت...میدونم جداشدیم شایدم دیگه دلت نخواد باهام حرف بزنی..ولی..لطفاً به حرفام گوش کن باید یه چیزایی رو بهت بگم..راستش تو این مدت سعی کردم فراموشت کنم سعی کردم از ذهنم بیرونت کنم اما هیچ جوره نشد هر کاری کردم نتونستم..حتی اگر مغزم نبودت رو باور میکرد قلبم نمیتونست قبولش کنه سعی کردم با الکل قلب و مغزمو بی حس کنم ولی امشب که دیدمت همه خاطراتمون واسم زنده شد..همه روزای خوبی که کنار هم داشتیم حتی روزای بَدِمون همشون از جلو چشمم رد میشدن..ا٫ت من هیچوقت نتونستم فراموشت کنم و نمیتونم بکنم و نخواهم کرد(یکم مکث میکنه بعدش بغض میکنه و سرشو میندازه پایین و ادامه میده)
_ولی انگار تو فراموشم کردی..یه نفر دیگه وارد زندگیت شده..(سرشو بلند میکنه)ا٫ت باور کن اگر برگردی دیگه هیچوقت عصبی نمیشم قول میدم دیگه هیچوقت دعوا نکنیم هیچوقت سرت داد نمیزنم..بیشتر ازت مراقبت میکنم بیشتر بهت عشق میورزم لطفا برگرد.. لطفاً من احمقو ببخش..ا٫ت بانیت بدون تو اینجا داره نابود میشه بیا و نجاتم بده تو نباشی میمیرم)(بغضش سنگینتر میشه و گریش میگیره)
+(تمام این مدت بهتزده به صفحه گوشیم خیره شده بودم با حرفاش بغضم گرفته بود واقعا خوشحال بودم که هنوز دوسم داره ولی اون اشتباه متوجه شده بود جونگ مین برادرمه تا خواستم چیزی بگم تماس رو قطع کرد)
_(دیگه نتونستم اشکام رو کنترل کنم..نخواستم ا٫ت منو تو اون حال ببینه واسه همین سریع ویدیو کال رو قطع کردم و شروع کردم به گریه کردن)
ادامه دارد....
۲۲.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.