خط قرمز پارت ۱۷
بعد از سخنرانی های کوک و کمی اونجا موندن بالاخره رفتن خونه
فلش بک تو خونه
کوک: کجا میری
سارینا: به نظر کجا میرم ، میرم لباسمو عوض کنم😡
کوک: از دستم عصبانی نه😠
سارینا: معلوم نیست
کوک: تو ماله منی چه انتظاری داشتی، میخواستی بزارم به کارش ادامه بده
سارینا: داشت چی کار میکرد مگه از کارتو بدتر بود که
کوک: چیه چرا ادامش نمیدی بگو راحت باش
سارینا: که داشتی با اون دختر هرزه لاس میزدی( این تیکه های آخر با بوسه ی کوک نصف و نیمه موند)
سارینا هر چی به کوک ضربه می زد که کوک ازش جدا نمی شد که سارینا با یه حرکت زد تو معدش که به خودش پیچید( نگفته بودم کنگفو بلده)
کوک: چته دیونه!!!
سارینا: هه دیونه تو دیونم کردی
کوک سعی کرد پاشه که پاشد و دست سارینا رو گرفت و برد تو اتاق پرتش کرد رو تخت
کوک: نمیخوای اون کار رو تکرار کنم که میخوای(میخوای رو با یه حالت ترسناک گفت )
سارینا: جرعت نداری
کوک: الان میبینیم کی جرعت داره
یهو رفت سمت گردنش و گردنشو وحشیانه مک میزد که کوک برای یه لحظه ازش جدا شد و گفت
کوک: الان چی میگی
سارینا: معذرت میخوام
کوک آروم لبای سارینا می بوسه و جدا میشه
سارینا: الان منو بخشیدی
کوک: آره ولی دفعه ی بعد تنبیهت میکنم
سارینا: عه بعدا تو با دخترا لاس میزنی چی
هر دو تا می خندن
فلش بک به فردا صبح
ویو سارینا
سریع بیدار شدم کارای مربوط رو انجام دادم و رفتم همه چی رو برای امشب آماده کنم چند تا چیز لازم داشتم پس میخواستم کوک رو بیدار کنم بره بگیر تا خواستم صداش کنم دیدم اومد
سارینا: کوکی
کوک: تو یچی میخوای نه
سارینا: میشه بری اینارو بخری
کوک: نه بابا کله سحری کجا برم
سارینا: جناب جعون ساعت ۱۱ صبح ، کله ی سحر چیه
کوک: دروغ میگی ( با یه حالت خند دار)
سارینا: دروغم کجا بود، ساعت اونجاست نگاه کن
کوک: باشه چی میخوای بگو برم بخرم
بهش یه لیست داد
کوک: خدا میدونه میخوای چیکار کنی
و رفت سارینا هم تو این مدت خونه رو تمیز کرد
و کوک اومد خلاصه که همچی آماده شده بود میز آماده بود و کوک و سارینا آمده بودن که زنگ خونه خورد
فلش بک سر میز
جیمین: کوک خوش بحالت چه کد بانویی نسیبت شده میز رو نگا
جین: راستشو بخای از منم بهتر درست کردی
سارینا:ممنون
تهیونگ: خب خبری نیست
کوک : چه خبری باید باشه
جیمین: یعنی واقعا نفهمیدی
تهیونگ: بیا این فهمید تو نفهمیدی
کوک: خب چرا میپرسی
تهیونگ: بخاطر اینکه میخوام بدونم دارم عمو میشم یا نه
با این سارینا هرچی خورده بود پرید تو گلوش و سرفه میکرد ، همه داشتن میخندیدن . کوکم داشت به سارینا آب میداد که گفت
کوک: نمیدونم ولی اگه خبری باشه من میخوام پچم دختر باشه
سارینا زد به پاش
کوک: اخخ..چیزه من پسر میخوام
دوباره زد
سارینا: من ۳ سال بچه نمیخوام
کوک: من میخوام ، یه دختر یه پسر
فلش بک تو خونه
کوک: کجا میری
سارینا: به نظر کجا میرم ، میرم لباسمو عوض کنم😡
کوک: از دستم عصبانی نه😠
سارینا: معلوم نیست
کوک: تو ماله منی چه انتظاری داشتی، میخواستی بزارم به کارش ادامه بده
سارینا: داشت چی کار میکرد مگه از کارتو بدتر بود که
کوک: چیه چرا ادامش نمیدی بگو راحت باش
سارینا: که داشتی با اون دختر هرزه لاس میزدی( این تیکه های آخر با بوسه ی کوک نصف و نیمه موند)
سارینا هر چی به کوک ضربه می زد که کوک ازش جدا نمی شد که سارینا با یه حرکت زد تو معدش که به خودش پیچید( نگفته بودم کنگفو بلده)
کوک: چته دیونه!!!
سارینا: هه دیونه تو دیونم کردی
کوک سعی کرد پاشه که پاشد و دست سارینا رو گرفت و برد تو اتاق پرتش کرد رو تخت
کوک: نمیخوای اون کار رو تکرار کنم که میخوای(میخوای رو با یه حالت ترسناک گفت )
سارینا: جرعت نداری
کوک: الان میبینیم کی جرعت داره
یهو رفت سمت گردنش و گردنشو وحشیانه مک میزد که کوک برای یه لحظه ازش جدا شد و گفت
کوک: الان چی میگی
سارینا: معذرت میخوام
کوک آروم لبای سارینا می بوسه و جدا میشه
سارینا: الان منو بخشیدی
کوک: آره ولی دفعه ی بعد تنبیهت میکنم
سارینا: عه بعدا تو با دخترا لاس میزنی چی
هر دو تا می خندن
فلش بک به فردا صبح
ویو سارینا
سریع بیدار شدم کارای مربوط رو انجام دادم و رفتم همه چی رو برای امشب آماده کنم چند تا چیز لازم داشتم پس میخواستم کوک رو بیدار کنم بره بگیر تا خواستم صداش کنم دیدم اومد
سارینا: کوکی
کوک: تو یچی میخوای نه
سارینا: میشه بری اینارو بخری
کوک: نه بابا کله سحری کجا برم
سارینا: جناب جعون ساعت ۱۱ صبح ، کله ی سحر چیه
کوک: دروغ میگی ( با یه حالت خند دار)
سارینا: دروغم کجا بود، ساعت اونجاست نگاه کن
کوک: باشه چی میخوای بگو برم بخرم
بهش یه لیست داد
کوک: خدا میدونه میخوای چیکار کنی
و رفت سارینا هم تو این مدت خونه رو تمیز کرد
و کوک اومد خلاصه که همچی آماده شده بود میز آماده بود و کوک و سارینا آمده بودن که زنگ خونه خورد
فلش بک سر میز
جیمین: کوک خوش بحالت چه کد بانویی نسیبت شده میز رو نگا
جین: راستشو بخای از منم بهتر درست کردی
سارینا:ممنون
تهیونگ: خب خبری نیست
کوک : چه خبری باید باشه
جیمین: یعنی واقعا نفهمیدی
تهیونگ: بیا این فهمید تو نفهمیدی
کوک: خب چرا میپرسی
تهیونگ: بخاطر اینکه میخوام بدونم دارم عمو میشم یا نه
با این سارینا هرچی خورده بود پرید تو گلوش و سرفه میکرد ، همه داشتن میخندیدن . کوکم داشت به سارینا آب میداد که گفت
کوک: نمیدونم ولی اگه خبری باشه من میخوام پچم دختر باشه
سارینا زد به پاش
کوک: اخخ..چیزه من پسر میخوام
دوباره زد
سارینا: من ۳ سال بچه نمیخوام
کوک: من میخوام ، یه دختر یه پسر
۶.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.