عشق نیست..نفرته! p²
از زبان ا/ت :
سفارشو دادم به اشپز و رفتم سر ادامه ی کار.
( شب)
دیگه تایم کاریمون تموم بود. لباسمو عوض کردم و کیفمو برداشتم و رفتم پیش سولی.
سولی گفت : داری میری؟
گفتم : آره دارم میمیرم خستم ..
گفت : باجه پس خداحافظ.
دستمو براش تکون دادم و رفتم سمت خونه اونم رفت خونش.
( صبح)
از خواب بیدار شدم. دیروز خیلی خسته بودم ولی الان سرحالم.
رفتم دستشویی و کارای لازمه رو انجام دادم و به سمت رستوران حرکت کردم.
رفتم سفارشارو بگیرم که دیدم همون پسرس که دیروز اومده.
رفتم سفارشو بگیرم.
گفتم : سلام میتونم سفارشتونو بگیرم؟
گفت : بله یه پاستا لطفا ( چه با کلاس 😐🤌)
به تعظیم کوچیکی کردم و رفتم سفارشارو دادم آشپز و وقتی اماده شد براش بردم.
( یک ربع بعد)
اقای لی اومد و گفت : ا/ت برو سفارش میز 35 و پوله پاستا رو بگیر ( شماره میزا تغییر میکنه دیگه بالاخره فقط رو یه میز که نمیشینن 😐🤌 )
دستگاه رو برداشتم و رفتم سمت میز پسره که دیدم باز داره با تلفون حرف میزنه.
که یهو از جاش بلند شد ... انگار پشت تلفون خبر مهمی بهش دادن .
که دیدم رفت سمت در خروجی صداش زدم و رفتم دنبالش ولی سوار ماشین شدو رفت
واییییی الان چه غلطی کنم پولو نگرفتم حتما اقای لی کلمو میکنه واییییی بدبخت شدم.
که خوده آقای لی از پشت صدام کرد و گفت : چرا پولو نگرفتی ( داد)
چشامو محکم به هم بستم حتما اخراج میشم..
( نیم ساعت بعد )
نیم ساعته تو اتاق اقای لیم و داره سرزنشم میکنه.
همش تغصیر اون پسرس اگر دفعه بعد بیاد اینجا خودم خفش میکنم پولم ازش میگیرم.
توی این فکرا بودم که اقای لی گفت : حالا برو سر کارت حواستم خوب خوب جمع کن و گرنه اخراجی! فهمیدی؟
گفتم : ب... ب... بله بازم ببخشید.
رفتم بیرون که سولی اومد پیشم و گفت : وای اخراج که نشدی؟ اگه شدی منم استعفا میدم باهم بریم جای دیگه ها؟
گفتم : نفس بگیر دختر.... نه ولی اختار داد دفعه بعد اخراجم میکنه
گفت : ایششش غلط کرده بیا بریم..
۰۰۰۰۰
ووویییی بازم من 😐🤌
خب خب خوشت اومده یا ادامه ندم؟؟
اگه می خوای پارت بعدی رو بزارم تو کامنتا بگو ولی اگه می خوای ادامه ندم و ننویسم.... بازم تو کامنتا بگو 😁
I love you🤟
سفارشو دادم به اشپز و رفتم سر ادامه ی کار.
( شب)
دیگه تایم کاریمون تموم بود. لباسمو عوض کردم و کیفمو برداشتم و رفتم پیش سولی.
سولی گفت : داری میری؟
گفتم : آره دارم میمیرم خستم ..
گفت : باجه پس خداحافظ.
دستمو براش تکون دادم و رفتم سمت خونه اونم رفت خونش.
( صبح)
از خواب بیدار شدم. دیروز خیلی خسته بودم ولی الان سرحالم.
رفتم دستشویی و کارای لازمه رو انجام دادم و به سمت رستوران حرکت کردم.
رفتم سفارشارو بگیرم که دیدم همون پسرس که دیروز اومده.
رفتم سفارشو بگیرم.
گفتم : سلام میتونم سفارشتونو بگیرم؟
گفت : بله یه پاستا لطفا ( چه با کلاس 😐🤌)
به تعظیم کوچیکی کردم و رفتم سفارشارو دادم آشپز و وقتی اماده شد براش بردم.
( یک ربع بعد)
اقای لی اومد و گفت : ا/ت برو سفارش میز 35 و پوله پاستا رو بگیر ( شماره میزا تغییر میکنه دیگه بالاخره فقط رو یه میز که نمیشینن 😐🤌 )
دستگاه رو برداشتم و رفتم سمت میز پسره که دیدم باز داره با تلفون حرف میزنه.
که یهو از جاش بلند شد ... انگار پشت تلفون خبر مهمی بهش دادن .
که دیدم رفت سمت در خروجی صداش زدم و رفتم دنبالش ولی سوار ماشین شدو رفت
واییییی الان چه غلطی کنم پولو نگرفتم حتما اقای لی کلمو میکنه واییییی بدبخت شدم.
که خوده آقای لی از پشت صدام کرد و گفت : چرا پولو نگرفتی ( داد)
چشامو محکم به هم بستم حتما اخراج میشم..
( نیم ساعت بعد )
نیم ساعته تو اتاق اقای لیم و داره سرزنشم میکنه.
همش تغصیر اون پسرس اگر دفعه بعد بیاد اینجا خودم خفش میکنم پولم ازش میگیرم.
توی این فکرا بودم که اقای لی گفت : حالا برو سر کارت حواستم خوب خوب جمع کن و گرنه اخراجی! فهمیدی؟
گفتم : ب... ب... بله بازم ببخشید.
رفتم بیرون که سولی اومد پیشم و گفت : وای اخراج که نشدی؟ اگه شدی منم استعفا میدم باهم بریم جای دیگه ها؟
گفتم : نفس بگیر دختر.... نه ولی اختار داد دفعه بعد اخراجم میکنه
گفت : ایششش غلط کرده بیا بریم..
۰۰۰۰۰
ووویییی بازم من 😐🤌
خب خب خوشت اومده یا ادامه ندم؟؟
اگه می خوای پارت بعدی رو بزارم تو کامنتا بگو ولی اگه می خوای ادامه ندم و ننویسم.... بازم تو کامنتا بگو 😁
I love you🤟
۶.۹k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.