P24
زد به بازوش و اشاره کرد که سرم رو بزارم رو بازوش
خجالت میکشیدم درسته نباید اینطوری باشه ولی هنوزم یکم ازش خجالت میکشیدم میدونستم چرا اینطوری میکنه چون میدونه ازش خجالت کشیدم میخواد خجالتم رو بندازم دور ، ولی با همه ی خجالتم آروم سرم رو بلند کردم و گذاشتم رو دستش که یکم فاصلشو کم کرد و تقریبا میتونم بگم بغلم کرد صدای قلبش آروم به گوشم میرسید قلب منم میزد ولی من فقط کوبیدنش رو حس میکردم نه صداش .
جونگ کوک : اخرم چراغو خاموش نکردی
اخ اصلا یادم نبود چراغ روشنه ای احمق حواست کجاست اخه با چراغ روشن چطوری میخوای بخوابی چرا حواست نیست ؟ چرا اینقدر گیجی ؟ حتما باید بهت بگه ، چشمام رو روی هم فشار دادم و خواستم از جام پاشم برم برق رو خاموش کنم که جونگ کوک با دستش نگهم داشت و نتونستم پاشم بعدش خودش بلند شد و چراغ رو خاموش کردم و دوباره خوابید منم دوباره سرم رو گذاشتم رو دستش احساس کردم بدجور دارم عرق میکنم عاشقی عجب حسی داره ها تو یه روز احساسات خودت رو بفهمی ، احساسات طرف مقابل رو هم بفهمی واقعا عجیبه حس خوبی داره خیلی خوب کاش زودتر بهش پی میبردم کاش اینقدر از مغزم پی رویی نمیکردم و همون اول درون قلب خودم جست و جو میکردم و میفهمیدم چی میگه الان میفهمم واقعا این جمله درسته (هر وقت پای علاقه وسط بود اول درون قلبت را بگرد) باید بهش گوش میدادم اما اشکالی نداره از الان به بعد درستش میکنم چون الان دیگه قلبم و مغزم باهم موافقن.
جونگ کوک : ا/ت
ا/ت : هوم
جونگ کوک : یه چیزی بپرسم راستشو میگی
ا/ت : اره
جونگ کوک : از کی دوسم داری
ا/ت : بگم همین امروز فهمیدم چی میگی
جونگ کوک : میگم دوست دارم
یدونه با خنده زدم بهش و گفتم : بگیر بخواب
جونگ کوک : اخه تو بگو من چجوری بخوابم وقتی سرتو جوری گذاشتی رو دستم انگار رو هواعه بابا راحت بخواب
ا/ت : من راحتم
یه نگاه بهم کرد و گفت : نه اینجوری نمیشه
بعدم گرفتم و سفت بغلم کرد .
خجالت میکشیدم درسته نباید اینطوری باشه ولی هنوزم یکم ازش خجالت میکشیدم میدونستم چرا اینطوری میکنه چون میدونه ازش خجالت کشیدم میخواد خجالتم رو بندازم دور ، ولی با همه ی خجالتم آروم سرم رو بلند کردم و گذاشتم رو دستش که یکم فاصلشو کم کرد و تقریبا میتونم بگم بغلم کرد صدای قلبش آروم به گوشم میرسید قلب منم میزد ولی من فقط کوبیدنش رو حس میکردم نه صداش .
جونگ کوک : اخرم چراغو خاموش نکردی
اخ اصلا یادم نبود چراغ روشنه ای احمق حواست کجاست اخه با چراغ روشن چطوری میخوای بخوابی چرا حواست نیست ؟ چرا اینقدر گیجی ؟ حتما باید بهت بگه ، چشمام رو روی هم فشار دادم و خواستم از جام پاشم برم برق رو خاموش کنم که جونگ کوک با دستش نگهم داشت و نتونستم پاشم بعدش خودش بلند شد و چراغ رو خاموش کردم و دوباره خوابید منم دوباره سرم رو گذاشتم رو دستش احساس کردم بدجور دارم عرق میکنم عاشقی عجب حسی داره ها تو یه روز احساسات خودت رو بفهمی ، احساسات طرف مقابل رو هم بفهمی واقعا عجیبه حس خوبی داره خیلی خوب کاش زودتر بهش پی میبردم کاش اینقدر از مغزم پی رویی نمیکردم و همون اول درون قلب خودم جست و جو میکردم و میفهمیدم چی میگه الان میفهمم واقعا این جمله درسته (هر وقت پای علاقه وسط بود اول درون قلبت را بگرد) باید بهش گوش میدادم اما اشکالی نداره از الان به بعد درستش میکنم چون الان دیگه قلبم و مغزم باهم موافقن.
جونگ کوک : ا/ت
ا/ت : هوم
جونگ کوک : یه چیزی بپرسم راستشو میگی
ا/ت : اره
جونگ کوک : از کی دوسم داری
ا/ت : بگم همین امروز فهمیدم چی میگی
جونگ کوک : میگم دوست دارم
یدونه با خنده زدم بهش و گفتم : بگیر بخواب
جونگ کوک : اخه تو بگو من چجوری بخوابم وقتی سرتو جوری گذاشتی رو دستم انگار رو هواعه بابا راحت بخواب
ا/ت : من راحتم
یه نگاه بهم کرد و گفت : نه اینجوری نمیشه
بعدم گرفتم و سفت بغلم کرد .
۲۲.۵k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.