خاطرات عشق
از زبان دازای: ( تو پارت قبلی جا نشد)
بعد از مرخص شدن چویا اومدیم خونه
شب بود و رایا رو خوابوندیم
- وای چقدر شیطونه مگه میخوابید
+ به باباش رفته
- من
+ آروم باش بچه خوابه
- باشه بریم بخوابیم
رفتیم تو اتاق چویا رو بغل کردم و آروم خوابید
بلند شدم و پتو رو روش کشیدم و بوسیدمش وگفتم شب بخیر عبادت گاه من
و بعد رفتم بیرون که به حساب لیزا برسم
( اینجا رو نمیگم خودتون بگید چون کرم دارم 😑😂)
پایان ❤️
بعد از مرخص شدن چویا اومدیم خونه
شب بود و رایا رو خوابوندیم
- وای چقدر شیطونه مگه میخوابید
+ به باباش رفته
- من
+ آروم باش بچه خوابه
- باشه بریم بخوابیم
رفتیم تو اتاق چویا رو بغل کردم و آروم خوابید
بلند شدم و پتو رو روش کشیدم و بوسیدمش وگفتم شب بخیر عبادت گاه من
و بعد رفتم بیرون که به حساب لیزا برسم
( اینجا رو نمیگم خودتون بگید چون کرم دارم 😑😂)
پایان ❤️
۴.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.