در مـدرسـهـ ایـدنـ 🫀 1
adan's school 📕
از خواب بیدار شدم
امروز دوباره مدرسه ها شروع میشد
موهامو شونه کردم و تلمو زدم
لباسای مدرسمو پوشیدم
و شنل دانش اموز ممتازم پوشیدم
وسایلمو داخل کیفم چیدم
یکبار از اول چک کردم ببینم چیزی رو جا گذاشتم یا نه
از اتاقم اومدم بیرون
من پدر نداشتم و فقط مادرم برام مونده بود
هلن: مامان من دارم میرم مدرسه
سوزان(مادرم): حداقل بیا صبحونتو بخور
هلن: نه ممنون گشنم نیست
رفتم سمت مدرسه
یه دختر بچه که از مدرسه ی ادن بود با پدر مادرش جلوم وایساده بود
فکر کنم سال اولی بود
موهاش صورتی بود
گلسر عجیب به سرش زده بود
شبیه گربه شده بود
اصلا شبیه پدر و مادرش نبود
برگشت و بهم نگاه کرد
من بهش لبخند زدم
پدرش: انیا داری به چی نگاه میکنی
اسمش انیا بود
پدرش برگشت و بهم نگاه کرد
لبخندم از رو لبم محو شد
رفتم اون سمت خیابون
چراغ قرمز شده بود
خیابون خلوت بود
داشتم میرفتم اون سمت خیابون
که یه ماشین با شتاب اومد سمتم
و بعد یهو وایساد
نزدیک بود بزنه بهم
چشمامو از ترس بسته بودم
وقتی دیدم ماشین بهم نخورد چشمامو باز کردم
به داخل ماشین نگاه کردم
دمتریوس و راننده شخصیش... و برادرش...
دستامو مشت کردم و رفتم
بالاخره به مدرسه رسیدم
وارد سالن کلاس بندی شدم
روی صندلی نشستم
دمتریوس کنارم نشست
دمتریوس: سلام کله لیمویی
هلن: سلام قاتل
دمتریوس: تا چند وقت پیش که کله بادومی بودم... چرا یهو شدم قاتل؟
هلن: صبح داشتی با اون رانندت به کشتنم میدادی
دمتریوس: دامیان دوست داشت زودتر بیاد به مدرسش
هلن: پس اونم امسال سال تحصیلیش شروع میشه... میبینم که نوکرات دورو برت نیستن
دمتریوس: منم میبینم که دوست کله یخیت دروبرت نیست
هلن:... نمیدونم.. شاید دوباره دیر کرده
دمتریوس: پس چطوری دانش اموز ممتاز شده؟
هلن:.. اونش به تو مربوط نیست
هندرسون اومد
و شروع به خوندن لیست کلاس بندی ها کرد
هندرسون: انیا فورجر دامیان دزموند
دمتریوس: اون کله صورتی که نمیشناسمش با دامیان تو یه کلاسه؟
هلن: سوژه جدید پیدا کردی؟
دمتریوس: اینو میسپرم به دامیان
بالاخره نوبت به کلاس بندی دانش اموزای ممتاز رسید
هندرسون: دمتریوس دزموند
همه به دمتریوس زل زده بودن
دمتریوس رفت تو صف وایساد
هندرسون: هلن آلن
داشتم میرفتم سمت صف که از یکی شنیدم که گفت: چقدر به دمتریوس میاد
لپام قرمز شد
و دوباره سمت صف رفتم
رفتم ته صف
هندرسون: خانم آلن لطفا برید پیش اقای دزموند وایسید
دستامو مشت کردم
و رفتم پیش دمتریوس وایسادم
دمتریوس: تو چرا پیش من وایسادی؟
هلن: اقای هندرسون گفت
دمتریوس: من چرا باید پیش تو وایسم
هلن: منم از خدامه پیش تو واینسم
دمتریوس: پس چرا اومدی؟
هلن: زبون انسان حالیت نیست؟ میگم اقای هندرسون گف..
هندرسون نذاشت ادامه بدم
هندرسون: اونجا چخبره؟
ساکت شدیم
هندرسون: با نظم برید سمت سالن دانش اموزان ممتاز
رفتیم سمت سالن
همه دور دمتریوس جمع شده بودن
من یگوشه وایساده بودم
یهو یکی بغلم کرد
لیا بود
هلن: لیا.. سر صف ندیدمت
لیا: دلم برات تنگ شده بود
هلن: منم
دمتریوس: او او ببینید که به دوست کله یخیش رسید
لیا: بهش توجه نکن
دستامو مشت کردم و هیچی نگفتم
دمتریوس: چیه لالی؟
لیا: دمتریوس بس کن
دمتریوس: نکنم چی میشه
لبامو از شدت عصبانیت گاز میگرفتم
لیا: هلن اروم باش
به لیا لبخند زدم
هلن: من ارومم
ولی در واقعیت خیلی عصبی بودم
دمتریوس: او متیو تو اینجایی سلام
متیو: سلام
لیا لپاش قرمز شد
هندرسون میاد
هندرسون: ام.. اقای دزموند
دمتریوس: بله؟
هندرسون: انیا فورجر به برادر شما مشت اصابت کرده
دمتریوس: چی! چی میگی!
خندم گرفت
اروم خندیدم بدون اینکه کسی بفهمه
کار انیا درست بود
دمتریوس: باید اخراجش کنید
هلن: اینجا شما دستور نمیدید اقای دزموند میدونستید؟
دمتریوس از عصبانیت هیچی نگفت و فقط دستاشو مشت کرد
دمتریوس رفت پیش دامیان
لیا: هلن دمت گرم
هلن: میدونم
دمتریوس پریشان تر برگشت
متیو: چیشد؟
دمتریوس: هیچی... از دختره یه نمره کم کردن
متیو: حال دامیان خوبه؟
دمتریوس: اره... بد نیست...
متیو: خوبه..
دمتریوس: خوبه که دامیان مشت خورده؟
متیو: نه منظورم اینه که خوبه حالش خوبه
دمتریوس: کی گفته حالش خوبه؟
متیو: خودت
دمتریوس: با من بحث نکن
هلن: کم اوردی؟
دمتریوس با عصبانیت بهم نگاه میکنه و بعد میره
پایان قسمت 1
از خواب بیدار شدم
امروز دوباره مدرسه ها شروع میشد
موهامو شونه کردم و تلمو زدم
لباسای مدرسمو پوشیدم
و شنل دانش اموز ممتازم پوشیدم
وسایلمو داخل کیفم چیدم
یکبار از اول چک کردم ببینم چیزی رو جا گذاشتم یا نه
از اتاقم اومدم بیرون
من پدر نداشتم و فقط مادرم برام مونده بود
هلن: مامان من دارم میرم مدرسه
سوزان(مادرم): حداقل بیا صبحونتو بخور
هلن: نه ممنون گشنم نیست
رفتم سمت مدرسه
یه دختر بچه که از مدرسه ی ادن بود با پدر مادرش جلوم وایساده بود
فکر کنم سال اولی بود
موهاش صورتی بود
گلسر عجیب به سرش زده بود
شبیه گربه شده بود
اصلا شبیه پدر و مادرش نبود
برگشت و بهم نگاه کرد
من بهش لبخند زدم
پدرش: انیا داری به چی نگاه میکنی
اسمش انیا بود
پدرش برگشت و بهم نگاه کرد
لبخندم از رو لبم محو شد
رفتم اون سمت خیابون
چراغ قرمز شده بود
خیابون خلوت بود
داشتم میرفتم اون سمت خیابون
که یه ماشین با شتاب اومد سمتم
و بعد یهو وایساد
نزدیک بود بزنه بهم
چشمامو از ترس بسته بودم
وقتی دیدم ماشین بهم نخورد چشمامو باز کردم
به داخل ماشین نگاه کردم
دمتریوس و راننده شخصیش... و برادرش...
دستامو مشت کردم و رفتم
بالاخره به مدرسه رسیدم
وارد سالن کلاس بندی شدم
روی صندلی نشستم
دمتریوس کنارم نشست
دمتریوس: سلام کله لیمویی
هلن: سلام قاتل
دمتریوس: تا چند وقت پیش که کله بادومی بودم... چرا یهو شدم قاتل؟
هلن: صبح داشتی با اون رانندت به کشتنم میدادی
دمتریوس: دامیان دوست داشت زودتر بیاد به مدرسش
هلن: پس اونم امسال سال تحصیلیش شروع میشه... میبینم که نوکرات دورو برت نیستن
دمتریوس: منم میبینم که دوست کله یخیت دروبرت نیست
هلن:... نمیدونم.. شاید دوباره دیر کرده
دمتریوس: پس چطوری دانش اموز ممتاز شده؟
هلن:.. اونش به تو مربوط نیست
هندرسون اومد
و شروع به خوندن لیست کلاس بندی ها کرد
هندرسون: انیا فورجر دامیان دزموند
دمتریوس: اون کله صورتی که نمیشناسمش با دامیان تو یه کلاسه؟
هلن: سوژه جدید پیدا کردی؟
دمتریوس: اینو میسپرم به دامیان
بالاخره نوبت به کلاس بندی دانش اموزای ممتاز رسید
هندرسون: دمتریوس دزموند
همه به دمتریوس زل زده بودن
دمتریوس رفت تو صف وایساد
هندرسون: هلن آلن
داشتم میرفتم سمت صف که از یکی شنیدم که گفت: چقدر به دمتریوس میاد
لپام قرمز شد
و دوباره سمت صف رفتم
رفتم ته صف
هندرسون: خانم آلن لطفا برید پیش اقای دزموند وایسید
دستامو مشت کردم
و رفتم پیش دمتریوس وایسادم
دمتریوس: تو چرا پیش من وایسادی؟
هلن: اقای هندرسون گفت
دمتریوس: من چرا باید پیش تو وایسم
هلن: منم از خدامه پیش تو واینسم
دمتریوس: پس چرا اومدی؟
هلن: زبون انسان حالیت نیست؟ میگم اقای هندرسون گف..
هندرسون نذاشت ادامه بدم
هندرسون: اونجا چخبره؟
ساکت شدیم
هندرسون: با نظم برید سمت سالن دانش اموزان ممتاز
رفتیم سمت سالن
همه دور دمتریوس جمع شده بودن
من یگوشه وایساده بودم
یهو یکی بغلم کرد
لیا بود
هلن: لیا.. سر صف ندیدمت
لیا: دلم برات تنگ شده بود
هلن: منم
دمتریوس: او او ببینید که به دوست کله یخیش رسید
لیا: بهش توجه نکن
دستامو مشت کردم و هیچی نگفتم
دمتریوس: چیه لالی؟
لیا: دمتریوس بس کن
دمتریوس: نکنم چی میشه
لبامو از شدت عصبانیت گاز میگرفتم
لیا: هلن اروم باش
به لیا لبخند زدم
هلن: من ارومم
ولی در واقعیت خیلی عصبی بودم
دمتریوس: او متیو تو اینجایی سلام
متیو: سلام
لیا لپاش قرمز شد
هندرسون میاد
هندرسون: ام.. اقای دزموند
دمتریوس: بله؟
هندرسون: انیا فورجر به برادر شما مشت اصابت کرده
دمتریوس: چی! چی میگی!
خندم گرفت
اروم خندیدم بدون اینکه کسی بفهمه
کار انیا درست بود
دمتریوس: باید اخراجش کنید
هلن: اینجا شما دستور نمیدید اقای دزموند میدونستید؟
دمتریوس از عصبانیت هیچی نگفت و فقط دستاشو مشت کرد
دمتریوس رفت پیش دامیان
لیا: هلن دمت گرم
هلن: میدونم
دمتریوس پریشان تر برگشت
متیو: چیشد؟
دمتریوس: هیچی... از دختره یه نمره کم کردن
متیو: حال دامیان خوبه؟
دمتریوس: اره... بد نیست...
متیو: خوبه..
دمتریوس: خوبه که دامیان مشت خورده؟
متیو: نه منظورم اینه که خوبه حالش خوبه
دمتریوس: کی گفته حالش خوبه؟
متیو: خودت
دمتریوس: با من بحث نکن
هلن: کم اوردی؟
دمتریوس با عصبانیت بهم نگاه میکنه و بعد میره
پایان قسمت 1
۲.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.