⭐پارت پنجم ⭐
یا:مامان من دارم میرم بیرون با دوستام مامان:باش خدا حافظ یا: سلام بچهها یونا:بیاین بریم قدم بزنیم و یک چیزی بخریم یا:وات این که دوباره اینجاست وقتی چشم تو چشم شدیم👀 یاد اون لحظه افتادم و سرخ شدم😳 و این رو هم بگم که من خیلی خجالتیم بنظر ناراحت میومد یونا بهش اشاره کرد و گفت چه جذابه دوست پسرش رفته بود یک چیزی به خره من رفتم به سمتش و یا: سلام چیزی شده ته الان نمیتونم بهت بگم یک لحظه میتونی بری یونا:آره حتماً
یا:چی شده بابام: مجبورم کرده برم پیش پرنسس گرگینه ها 🐺 یا: یعنی می خوای بری سفر یک لحظه احساس نگرانی کردم و واقعاً چشماش خیلی مضلوم بود🥺🥺 با چشمای مظلومش داشت به من نگاه می کرد ومن می دونستم که یک چیزی
می خواد گفتم چیزی می خوای بگی ته: گفت میشه
با من بیای
یا:چی حالا کجا می خوای بری یه دنیای مخفی یا :من که نمی تونم تنها بیا ته: می تونی دوستات هم بیاری خواهش اون روی صندلی نشسته بود و من
روبه روش وایساده بودم و یهو یه سنگ بزرگ 🪨به طرفم پرت شد و اون دوباره من رو کشید توی بغلش و با نگرانی گفت چیزیت که نشود بعد رفت سمت پسری که به طرفم سنگ پرت کرد و گفت میدونی اگه بهش می خورد چی میشود و اون هم سری ببخشید گفت و رفت و اون به سمتم برگشت ته:خوبی یا:اااآره ممنون🤒 همون لحظه دوستام آمدن و بهشون گفتم بیاین بریم سفر و اونا سری قبول کردن گفتن کجا و چقدر قرار بمونیم ته:گفت شیکاگو و یک هفته یونا:اون هم میاد ا یا:اون ماهم می بره ته:فردا قرار بریم و دوستام روفتن خونه که وسایلاشون رو برای سفر بردارن ته: ممنون قبول کردی واقعاً بهت نیاز داشتم و ماهم خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون من به دوستام زنگ زدم و گفتم که اون بلیت رفتن مون رو قرار بگیره یونا :اون رو از کجا میشناسی اون قضیه الکی که دزد دنبالش بود رو تعریف کردم و رفتم که کیفم 🧳رو جمع کنم و به مامانم گفتم و رفتم که بخوابم صبح بازنگ گوشی 📱بیدار شدم و دوستم گفت کجایی سری آماده شدم و رفتم
(عکس لباس اسلاید بعدی )
و رفتیم سوار هواپیما ✈️شدم و من کلی استرس داشتم و بغل ته نشسته بودم
❤️💙💜پایان قسمت ❤️💙💜
یا:چی شده بابام: مجبورم کرده برم پیش پرنسس گرگینه ها 🐺 یا: یعنی می خوای بری سفر یک لحظه احساس نگرانی کردم و واقعاً چشماش خیلی مضلوم بود🥺🥺 با چشمای مظلومش داشت به من نگاه می کرد ومن می دونستم که یک چیزی
می خواد گفتم چیزی می خوای بگی ته: گفت میشه
با من بیای
یا:چی حالا کجا می خوای بری یه دنیای مخفی یا :من که نمی تونم تنها بیا ته: می تونی دوستات هم بیاری خواهش اون روی صندلی نشسته بود و من
روبه روش وایساده بودم و یهو یه سنگ بزرگ 🪨به طرفم پرت شد و اون دوباره من رو کشید توی بغلش و با نگرانی گفت چیزیت که نشود بعد رفت سمت پسری که به طرفم سنگ پرت کرد و گفت میدونی اگه بهش می خورد چی میشود و اون هم سری ببخشید گفت و رفت و اون به سمتم برگشت ته:خوبی یا:اااآره ممنون🤒 همون لحظه دوستام آمدن و بهشون گفتم بیاین بریم سفر و اونا سری قبول کردن گفتن کجا و چقدر قرار بمونیم ته:گفت شیکاگو و یک هفته یونا:اون هم میاد ا یا:اون ماهم می بره ته:فردا قرار بریم و دوستام روفتن خونه که وسایلاشون رو برای سفر بردارن ته: ممنون قبول کردی واقعاً بهت نیاز داشتم و ماهم خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون من به دوستام زنگ زدم و گفتم که اون بلیت رفتن مون رو قرار بگیره یونا :اون رو از کجا میشناسی اون قضیه الکی که دزد دنبالش بود رو تعریف کردم و رفتم که کیفم 🧳رو جمع کنم و به مامانم گفتم و رفتم که بخوابم صبح بازنگ گوشی 📱بیدار شدم و دوستم گفت کجایی سری آماده شدم و رفتم
(عکس لباس اسلاید بعدی )
و رفتیم سوار هواپیما ✈️شدم و من کلی استرس داشتم و بغل ته نشسته بودم
❤️💙💜پایان قسمت ❤️💙💜
۳.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.