ســـفـر مرگـ پارت یک
سفر
ـــــــــــــــ
اسپیکا: بازم مثل همیشه هیچ کاری نکرده بودم ولی یه جوری خسته بودم انگار کوه کنده بودم! چشمام از خستگی و سنگینی خودشون بسته شدن و خوابم برد
انگار چشمامو بازم کردم یه جای دیگه بودم توی خونه بچگیام! کمد لباسام و باز کردم ولی بجای لباس همه فضای کمد سیاه بود پامو گذاشتم تو کمد ک پام کاملا فرو رفت و مثل اینکه سقوط کردم و هرچقدر ک سعی میکردم جیغ بکشم نمیشد
از خواب پریدم و سر صورت خودمو لمس کردمو فهمیدم خواب بودت پنجره اتاق کاملا ابی شدت بود ساعت7صبح بودم گوشیم زنگ خورد
کای: سلام ابجییییییییی چطوری خوبییی
اسپیکا: میشه بپرسم ساعت چندپاشدی ک انگار دوپینگ کردی؟
کای: هومم فک کنم پنج یا پنج نیم بود
اسپیکا: واو فایتینگ
کای: اماده شدی؟
اسپیکا: نچ تازه بیدار شدم
کای: بیکاریاااااا پاشو برو لباساتو جمع کن اونجا کم بیاری باید برات فروشگاه مد بزنن
اسپیکا: الو... الو صدات نمیاد
اسکات: باز دوکلمه منطقی خواستن باهاش حرف بزنن سریع در رف برو
اسپیکا: رفتم پایین دستو صورتو شستم اومدن بیرون ی قهوه98٪درصد خوردمو کوله پشتیمو باز کردم چهار پنج دست لباس راحتی با سه دست لباس برای بیرون گذاشتم توش.
وسیله کوهنوردی وخوراکیای مورد علاقمو پر توش کردم و زیپشو ب سختی بستم کمدمو باز کردم یه بلوز نسبتا گشاد صورتی با یه شلوار بگ ست صورتی برا زیرش انتخاب کردم پوشیدمو یه سویشرت جلو باز مشکیم گذاشتم سرشو از خونه زدم بیرون و شروع کردم ب قدم زدن
کای: هی وایسا اون اسپیکا نیس
کایلی: اووووووف افرین ب چشای تیز بین داداشمون خو عقل کل انتظار داری خواهرتو از پشت تشخیص ندی
کای: خو عقل جامل وایسا سوارش کنیم
کایلی: اااااوکی
اسپیکا: باز دعواتون شد
کای: نه نه اشتباه نکن من ی ادم فوق اجتماعیم و تیز هوش ضریب ذهنی بالای100
کایلی: اولا ربطی ب ضریب ذهنی نداشت دوما مطمئنم پایینه10😝
کای: ابجی میگم ی داداش ب این سوییتی و نایسی داری چرا سعی داری انقد دارک و بی عصاب باشی برام سواله
اسپیکا: دارک باباته دیگه هم ب من تیکه بندازی دفعه بعد تیکه پارت میکنماااااا
کایلی: خواهر بسه اون یه اتفاق بود که چهارسال پیش تموم شد رف کسی ب فکرش نیس نمیخوای تمومش کنی چهارساله زندگیتو کردی جهنم واقعی کل شب روز شدت صحنه های اون شب بسه دیگه ب خودت برس همه چی رفت
اسپیکا: اره خوب راس میگی برا تو اسونه ک کل زندگیتو تو کالج بودی اصلا نبودی ببینی من فقط پیششون بودم اون شب بدترین اتفاق زندگیم بود تمام دوست و پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و جلو چشمام قتل عام کردن برام اسون نیس ترکشون کنم
کای: ولی خواهر اونا رفتن چهارسال پیش رفتن با ناراحتی و افسردگی تو چیزی تغییر نمیکنه ما درکت میکنیم میدونیم ک سخته برات ولی تو باید ب زندگیت ادامه بدی مجبوری
کایلی: راس میگه اجی ما اگه چیزی میگم فقط بخاطر خودته لطفا ناراحت نشو
اسپیکا: اره اره میدونم مشکلی نیس............ خوب استیسی و اسکات هم میان؟
ـــــــــــــــ
اسپیکا: بازم مثل همیشه هیچ کاری نکرده بودم ولی یه جوری خسته بودم انگار کوه کنده بودم! چشمام از خستگی و سنگینی خودشون بسته شدن و خوابم برد
انگار چشمامو بازم کردم یه جای دیگه بودم توی خونه بچگیام! کمد لباسام و باز کردم ولی بجای لباس همه فضای کمد سیاه بود پامو گذاشتم تو کمد ک پام کاملا فرو رفت و مثل اینکه سقوط کردم و هرچقدر ک سعی میکردم جیغ بکشم نمیشد
از خواب پریدم و سر صورت خودمو لمس کردمو فهمیدم خواب بودت پنجره اتاق کاملا ابی شدت بود ساعت7صبح بودم گوشیم زنگ خورد
کای: سلام ابجییییییییی چطوری خوبییی
اسپیکا: میشه بپرسم ساعت چندپاشدی ک انگار دوپینگ کردی؟
کای: هومم فک کنم پنج یا پنج نیم بود
اسپیکا: واو فایتینگ
کای: اماده شدی؟
اسپیکا: نچ تازه بیدار شدم
کای: بیکاریاااااا پاشو برو لباساتو جمع کن اونجا کم بیاری باید برات فروشگاه مد بزنن
اسپیکا: الو... الو صدات نمیاد
اسکات: باز دوکلمه منطقی خواستن باهاش حرف بزنن سریع در رف برو
اسپیکا: رفتم پایین دستو صورتو شستم اومدن بیرون ی قهوه98٪درصد خوردمو کوله پشتیمو باز کردم چهار پنج دست لباس راحتی با سه دست لباس برای بیرون گذاشتم توش.
وسیله کوهنوردی وخوراکیای مورد علاقمو پر توش کردم و زیپشو ب سختی بستم کمدمو باز کردم یه بلوز نسبتا گشاد صورتی با یه شلوار بگ ست صورتی برا زیرش انتخاب کردم پوشیدمو یه سویشرت جلو باز مشکیم گذاشتم سرشو از خونه زدم بیرون و شروع کردم ب قدم زدن
کای: هی وایسا اون اسپیکا نیس
کایلی: اووووووف افرین ب چشای تیز بین داداشمون خو عقل کل انتظار داری خواهرتو از پشت تشخیص ندی
کای: خو عقل جامل وایسا سوارش کنیم
کایلی: اااااوکی
اسپیکا: باز دعواتون شد
کای: نه نه اشتباه نکن من ی ادم فوق اجتماعیم و تیز هوش ضریب ذهنی بالای100
کایلی: اولا ربطی ب ضریب ذهنی نداشت دوما مطمئنم پایینه10😝
کای: ابجی میگم ی داداش ب این سوییتی و نایسی داری چرا سعی داری انقد دارک و بی عصاب باشی برام سواله
اسپیکا: دارک باباته دیگه هم ب من تیکه بندازی دفعه بعد تیکه پارت میکنماااااا
کایلی: خواهر بسه اون یه اتفاق بود که چهارسال پیش تموم شد رف کسی ب فکرش نیس نمیخوای تمومش کنی چهارساله زندگیتو کردی جهنم واقعی کل شب روز شدت صحنه های اون شب بسه دیگه ب خودت برس همه چی رفت
اسپیکا: اره خوب راس میگی برا تو اسونه ک کل زندگیتو تو کالج بودی اصلا نبودی ببینی من فقط پیششون بودم اون شب بدترین اتفاق زندگیم بود تمام دوست و پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و جلو چشمام قتل عام کردن برام اسون نیس ترکشون کنم
کای: ولی خواهر اونا رفتن چهارسال پیش رفتن با ناراحتی و افسردگی تو چیزی تغییر نمیکنه ما درکت میکنیم میدونیم ک سخته برات ولی تو باید ب زندگیت ادامه بدی مجبوری
کایلی: راس میگه اجی ما اگه چیزی میگم فقط بخاطر خودته لطفا ناراحت نشو
اسپیکا: اره اره میدونم مشکلی نیس............ خوب استیسی و اسکات هم میان؟
۳۵.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱