تصور کنید خون شیرین پارت دوم
میخواستی از خودت جداش کنی که دستاشو میزاره رو چشمات و....
کوک:خوش عطر و خوشمزه ای عوضی کوچولو
ا/ت:بهم نگو عوضی کوچولو و گمشوووو حرومزادههههه
کوک:هنوز خیلی زوده... خودت بهم بگو از کجا شروع کنم...کجات خوشمزه تره...؟!
خواستی هلش بدی که زورت بهش نرسید... خودش ازت جدا شد و تو زود خودتو با پتو پوشوندی
ا/ت!: بیشعور عوضیییییی این چه کاری بود کردیییییـــــ
کوک:هیسسسس... خودتو معرفی کن عوضی کوچولو
ا/ت:من عوضی کوچولو نیستم دهنتو ببند.. . اسمم ا/ت
کوک : اووووووو چه اسم خوشگلی عوضی کوچولو
ا/ت : گفتم بهم نگو ــ...
کوک:هیسسس...... لباساتو بپوش بریم میخوایم بیشتر اشنا شیم...
یه لباس قرمز و خوشگل(عکس لباس رو پست میکنم )میپوشی که با رنگ پوست عین برفت بسیار جذاب میشی موهاتو مرتب میکنی و میری پایین
که میبینی از اونجا صدات میزنن
ته:اااااا/تتتتت
ا/ت : خفه شو ....چیه؟؟؟
ته: عهههه...با ادب باش.....بیا اینجا
ا/ت: دوس ندارم باشم.... اومدم
وارد شدی و هرسه تاش با دیدن لباس قرمزت و پوستت تو چشماشون برق خاصی بود
نشستی رو مبل و یه پسر خوشگل که نمیشناختیش بهت گفت
جیمین :هییییی... خوشمزه... اسمت چیه؟
ا/ت: ... آممممم.... اسمم ا/ت
جیمین :خب منم جیمین قراره خیلی خوش بگذره و یه لبخند کشنده ای بهت زد
خجالت کشیدی و به پاهات نگاه کردی
کوکی اومد سمتت و لاله ی گوشتو لیس زد
ا/ت: چرا عین سگ فقط لیس میزنی حرومزادههههههه
کوکی: هر کاری که بخوام میکنم
جیمین : کوکی الان نه وقتشه نه مکانش
کوکی: باشع باشع .... عزیزم از من خلاصی نداری
و بهت یه لبخند و چشمک تحویل داد ...... با اخم نگاش کردی..... میخواستی یه چیزی بگی ک منصرف شدی...
ته : خب کاپ کیک... از کدوممون بیشتر خوشت اومد؟ همممم؟؟؟؟
ا/ت : هیچکدوم... نمیدونم...
ته :باشع باشع ... وقت داری تصمیم بگیری
یه نگاهی به جیمین کردی که بهت زل زده بود
با دیدن دندوناش وحشت زده شدی و گفتی من باید برم اتاقم ....داشتی از پله ها بالا میرفتی که کوک جلوت سبز شد
کوک:کجا میری کوچولو؟؟؟؟!!!
ا/ت : به تو ربطی نداره
هلش دادی و به راهت ادامه دادی
بدو بدو از پله ها بالا میرفتی که میوفتی و دستت زخمی میشه و خون میاد
که میبینی هرسه برادر جلوت سبز شدن
و به دستت نگاه میکنن.....چشماشون عین اتش براق و قرمز بود و داشتن لباشونو لیس میزدن که دندوناشون ظاهر میشه ....
از پنجره نور خاصی به چشمت میاد نگاه میکنی و میبینی سیب های درخت سیب عین چشمای بردارا قرمز شده و داره میدرخشه همین که میچرخی به پشتت که به بردارا نگاه کنی یکیش میپره روت و چیز تیزی رو گردنت حس میکنی
ا/ت: خووووووون آشاااااااامممممممممـ
.
ادامه پارت بعدی...
کوک:خوش عطر و خوشمزه ای عوضی کوچولو
ا/ت:بهم نگو عوضی کوچولو و گمشوووو حرومزادههههه
کوک:هنوز خیلی زوده... خودت بهم بگو از کجا شروع کنم...کجات خوشمزه تره...؟!
خواستی هلش بدی که زورت بهش نرسید... خودش ازت جدا شد و تو زود خودتو با پتو پوشوندی
ا/ت!: بیشعور عوضیییییی این چه کاری بود کردیییییـــــ
کوک:هیسسسس... خودتو معرفی کن عوضی کوچولو
ا/ت:من عوضی کوچولو نیستم دهنتو ببند.. . اسمم ا/ت
کوک : اووووووو چه اسم خوشگلی عوضی کوچولو
ا/ت : گفتم بهم نگو ــ...
کوک:هیسسس...... لباساتو بپوش بریم میخوایم بیشتر اشنا شیم...
یه لباس قرمز و خوشگل(عکس لباس رو پست میکنم )میپوشی که با رنگ پوست عین برفت بسیار جذاب میشی موهاتو مرتب میکنی و میری پایین
که میبینی از اونجا صدات میزنن
ته:اااااا/تتتتت
ا/ت : خفه شو ....چیه؟؟؟
ته: عهههه...با ادب باش.....بیا اینجا
ا/ت: دوس ندارم باشم.... اومدم
وارد شدی و هرسه تاش با دیدن لباس قرمزت و پوستت تو چشماشون برق خاصی بود
نشستی رو مبل و یه پسر خوشگل که نمیشناختیش بهت گفت
جیمین :هییییی... خوشمزه... اسمت چیه؟
ا/ت: ... آممممم.... اسمم ا/ت
جیمین :خب منم جیمین قراره خیلی خوش بگذره و یه لبخند کشنده ای بهت زد
خجالت کشیدی و به پاهات نگاه کردی
کوکی اومد سمتت و لاله ی گوشتو لیس زد
ا/ت: چرا عین سگ فقط لیس میزنی حرومزادههههههه
کوکی: هر کاری که بخوام میکنم
جیمین : کوکی الان نه وقتشه نه مکانش
کوکی: باشع باشع .... عزیزم از من خلاصی نداری
و بهت یه لبخند و چشمک تحویل داد ...... با اخم نگاش کردی..... میخواستی یه چیزی بگی ک منصرف شدی...
ته : خب کاپ کیک... از کدوممون بیشتر خوشت اومد؟ همممم؟؟؟؟
ا/ت : هیچکدوم... نمیدونم...
ته :باشع باشع ... وقت داری تصمیم بگیری
یه نگاهی به جیمین کردی که بهت زل زده بود
با دیدن دندوناش وحشت زده شدی و گفتی من باید برم اتاقم ....داشتی از پله ها بالا میرفتی که کوک جلوت سبز شد
کوک:کجا میری کوچولو؟؟؟؟!!!
ا/ت : به تو ربطی نداره
هلش دادی و به راهت ادامه دادی
بدو بدو از پله ها بالا میرفتی که میوفتی و دستت زخمی میشه و خون میاد
که میبینی هرسه برادر جلوت سبز شدن
و به دستت نگاه میکنن.....چشماشون عین اتش براق و قرمز بود و داشتن لباشونو لیس میزدن که دندوناشون ظاهر میشه ....
از پنجره نور خاصی به چشمت میاد نگاه میکنی و میبینی سیب های درخت سیب عین چشمای بردارا قرمز شده و داره میدرخشه همین که میچرخی به پشتت که به بردارا نگاه کنی یکیش میپره روت و چیز تیزی رو گردنت حس میکنی
ا/ت: خووووووون آشاااااااامممممممممـ
.
ادامه پارت بعدی...
۴۰.۹k
۱۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.