تکپارتی تو کی هستی؟
کنیچیوا
من شیرایوکی هستم یه دانش آموز ژاپنی. ۱۵سالمه و سال اول دبیرستان هستم
پدر و مادرم مافیان البته مافیای شماره ی دوی جهان ولی حریفشون که مقام اول رو داره خیلی سر سخته
.
.
.
.
ویو شیرایوکی
مثل همیشه یه روز خسته کننده دیگه: اَههههههههههههههههه
هلنا: خفه باو صدات خیلی بلنده کررر شدممممممم
شیرایوکی: باشه ولی صدای خودت بلند تره
ناظم: بابا خفهشین اول ظهری
هلنا و شیرایوکی: غش از خنده
خلاصه زنگ آخر مدرسه خورد و شیرایوکی رفت به سوی خون... نه منظورم عمار...نه منظورم قصره
بله شیرایوکی رفت به سوی قصری که در آن شاهزاده چشم انتظار او بود🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اهم اهم
شیرایوکی رفت به سمت خونه و بعد رفت درو زد
خدمتکار: سلام خانم
شیرایوکی: سلام(سرد)
مامان شیرایوکی: سلام خوشگل مامان
بابای شیرایوکی: سلام پرنسس بابا
شیرایوکی: مامان بابا سلام(سرددد)
رفتم بالا و رفتم توی حمام
درسته شیرایوکی توی مدرسه و بیرون یه دختر خوشحال بود ولی توی خونه یه دختر سرد و خشن بود اون فقط کنار دوستش مهربون و خوشحال بود
بعد سی دقیقه از حموم اومدم بیرون و یه تاپ مشکی با یه شلوارک کوتاه مشکی هم پوشیدم و...
حملههههه بهههههه تختتتتتتت و فرااااا تررررر اززز آنننننننن
دوساعت گذشته بود که تق تق
شیرایوکی: بیا تو(سرد)
مامان شیرایوکی: عزیزم ببین امشب خانواده ی ماسک 🤣🤣🤣🤣🤣
امشب خانواده ی دوست پدرت میخوان بیان با پسرشون و البته یکم گرم صحبت کن
شیرایوکی: اوک(سرد)
بچه ها شیرایوکی رو شیرا نشون میدم
شیرا: خب
یه نیم تنه ی مشکی با یه شلوار مام استایل آبی کم رنگ پوشیدم
و یه رژ لب صورتی کم رنگ به همراه یه خط چشم خیلی ساده کشیدم
و من آمادم
خب خب حالا شب
دوست بابای شیرا با☆اینه زنش با♡اینه اسم پسرشون هم جیکه و ۲۰سالشه
☆: شیرایوکی چقد بزرگ شدی
شیرا: مرسی
و خلاصه شب گذشت و مهمونا رفتن
پدر و مادر شیرا: بلاخره گرم حرف زدی*اشک شوقققق
شیرا ویو
رفتم تو اتاقم و بعد سیاهی
چشمامو باز کردم
شیرا: یااا امامممممم جددددد انیمهههه اینجا کدومممم گورقرباغه ای یه ااااااااپپبببغغغغغززز
یکی: هی آروم باش ای گاوووو
شیرا: توکی هستی؟
جیک: من؟
شیرا: پ ن پ دیوار
جیک: من شوهرتم
.
.
.
.
.
.
بیا پایین تر
.
.
.
.
پایین تر
.
شیرا: چی داری میگی
جیک: من همسر تو هستم جیک
شیرا: هه هه پس باشه ددی
و قصه ی ما به سر رسید اسب تکشاخ به کانگرو نرسیددد
من شیرایوکی هستم یه دانش آموز ژاپنی. ۱۵سالمه و سال اول دبیرستان هستم
پدر و مادرم مافیان البته مافیای شماره ی دوی جهان ولی حریفشون که مقام اول رو داره خیلی سر سخته
.
.
.
.
ویو شیرایوکی
مثل همیشه یه روز خسته کننده دیگه: اَههههههههههههههههه
هلنا: خفه باو صدات خیلی بلنده کررر شدممممممم
شیرایوکی: باشه ولی صدای خودت بلند تره
ناظم: بابا خفهشین اول ظهری
هلنا و شیرایوکی: غش از خنده
خلاصه زنگ آخر مدرسه خورد و شیرایوکی رفت به سوی خون... نه منظورم عمار...نه منظورم قصره
بله شیرایوکی رفت به سوی قصری که در آن شاهزاده چشم انتظار او بود🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اهم اهم
شیرایوکی رفت به سمت خونه و بعد رفت درو زد
خدمتکار: سلام خانم
شیرایوکی: سلام(سرد)
مامان شیرایوکی: سلام خوشگل مامان
بابای شیرایوکی: سلام پرنسس بابا
شیرایوکی: مامان بابا سلام(سرددد)
رفتم بالا و رفتم توی حمام
درسته شیرایوکی توی مدرسه و بیرون یه دختر خوشحال بود ولی توی خونه یه دختر سرد و خشن بود اون فقط کنار دوستش مهربون و خوشحال بود
بعد سی دقیقه از حموم اومدم بیرون و یه تاپ مشکی با یه شلوارک کوتاه مشکی هم پوشیدم و...
حملههههه بهههههه تختتتتتتت و فرااااا تررررر اززز آنننننننن
دوساعت گذشته بود که تق تق
شیرایوکی: بیا تو(سرد)
مامان شیرایوکی: عزیزم ببین امشب خانواده ی ماسک 🤣🤣🤣🤣🤣
امشب خانواده ی دوست پدرت میخوان بیان با پسرشون و البته یکم گرم صحبت کن
شیرایوکی: اوک(سرد)
بچه ها شیرایوکی رو شیرا نشون میدم
شیرا: خب
یه نیم تنه ی مشکی با یه شلوار مام استایل آبی کم رنگ پوشیدم
و یه رژ لب صورتی کم رنگ به همراه یه خط چشم خیلی ساده کشیدم
و من آمادم
خب خب حالا شب
دوست بابای شیرا با☆اینه زنش با♡اینه اسم پسرشون هم جیکه و ۲۰سالشه
☆: شیرایوکی چقد بزرگ شدی
شیرا: مرسی
و خلاصه شب گذشت و مهمونا رفتن
پدر و مادر شیرا: بلاخره گرم حرف زدی*اشک شوقققق
شیرا ویو
رفتم تو اتاقم و بعد سیاهی
چشمامو باز کردم
شیرا: یااا امامممممم جددددد انیمهههه اینجا کدومممم گورقرباغه ای یه ااااااااپپبببغغغغغززز
یکی: هی آروم باش ای گاوووو
شیرا: توکی هستی؟
جیک: من؟
شیرا: پ ن پ دیوار
جیک: من شوهرتم
.
.
.
.
.
.
بیا پایین تر
.
.
.
.
پایین تر
.
شیرا: چی داری میگی
جیک: من همسر تو هستم جیک
شیرا: هه هه پس باشه ددی
و قصه ی ما به سر رسید اسب تکشاخ به کانگرو نرسیددد
۲.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.