PΛЯƬ32
جیهوپ یهو لبخند روی لبش محو شد و قیافش جدی شد
مچ دستمو گرفت و بردتم به یه گوشه
با قیافه جدی بهم گفت:ا/ت ببین ....یه سوال ازت میپرسم سریع جوابمو بده
با خنده طوری که یعنی نمخوام جدیش بگیرم گفتم:چرا اینجوری شدی یهو؟تاحالا اینجوری جدی ندیده بودمت
با عبانیت و با صدایی نسبتا بلند گفت:ا/ت روانیم نکن ببین ازت یه سوال میپرسم راستشو بگو
گفتم:خ..خیل خب بگو
گفت:جیمین به زور اینکارو باهات کرد(با چشم به شکم ا/ت نگاه کرد)
گفتم:نه ...بعدشم من بخاطر حرف باب..
پرید وسط حرفم و گفت:بابا رو ول کن بهت تجاوز که نکرد ها؟(هارو با داد گفت)
با ترس گفتم:ن...نه جیهوپ من به سی نگفتم پس توهم حق داری که عصبی شی...خب م ...من ...من
با عصبانیت گفت:من من نکن ا/ت سریع بگو
گفتم:من عاشق جیمین شدم اونم بهم اعتراف کرد ما هم دیگه رو دوست داریم پس اشکالی نداشت که من باردار شم
جیهوپ بغلم کرد و با خوشحالی گفت:واییییی خداروشکر دارم دایی میشم
با تعجب گفتم:جیهوپ تو دوقطبی شدی؟
از بغلم اومد بیرون و با اخمی کیوت گفت :نه ا/ت من دو قطبی نیستم فقط میخواستم بدونم که درست داایی شدم یا نه همین
خندیدم و گفتم:اها حتما همینطوره .....خیلی خب بیا بریم اونارو معطل نذاریم
گفت:اوکی بریم
داشتیم میرفتیم که یهو وایساد و رو به من کرد و گفت:راستی جنسیتش مشخص شده؟
گفتم:نه هنوز ...1 ماه دیگه مشخص میشه
لبخند زد و گفت:اها باشه بریم
رفتیم سمت اون دوتا
جیمین گفت:یهو چیشد
گفتم:هیچی جیهوپ یه سوال خواهر برادری داشت منم بهش رسیدگی کردم
جیمین گفت:اها باشه بریم
رفتیم سمت ماشین ما و بعد رفتیم سمت عمارمون قرار بود جیهوپ اینا توی خونه ما فعلا بمونن تا ازدواج کنن
رسیدیم عمارت و پیاده شدیم رفتیم داخل عمارت و من اون دوتارو بردم سمت یکی از اتاقا و درشو باز کردم و گفتم :بفرمایید...اینجا اتاق شماست اگه دوسش ندارید ببرمتون یه اتاق دیگه
جیهوپ با لبخند گفت:نه خیلی هم خوبه ممنون
گفتم:خوشحالم که خوشتون اومده ....وسایلتون رو که گذاشتید بیاین بیرون شام سفارش دادم شام بخورین
گفتن:باشه و رفتند داخل اتاق
درو بستم و رفتم سمت کاناپه ای که جیمین یه روزنامه دستش بود و داشت اونو میخوند همینجوری کنارش نشستم داشتم به دور و بر نگاه میکردم که بدون اینکه سرش رو ازروی روزنامه برداره دستش رو دور گردنم حقه کردو کشیدم توی بغلش
بهش نگاه کردم و اونم بهم یه نگاه ریزی کرد پوزخند زد و دوباره سرش رو برگردوند به سمت روزنامه
اخم کردم و روزنامه رو با دستم گرفتم و مچالش کردم و پرتش کردم اونطرف
جیمین نگاه کرد بهم و گفت:یااااا چکار میکنی؟
گفتم:خب منم توجه میخوام چرا همش سرت توی روزنامس ها؟
صورتش رو اورد نزدیک صورتم و گفت:اما حامله ای نمیتونم بهت اونجوری توجه کنم ...پس..
پریدم وسط حرفش و گفتم:بیخیال همون روزنامه رو بخون
خواستم بلند شم که مچم رو گرفت و نشوندم دوباره کنار خودش صورتشو اورد نزدیک و خواست ببوستم که ....
زنگ خونه خورد .
جیمین یه نگاه به در کرد و گفت:اوفففف ...اوفف من ریدم توی این پیکی همش دقه 90 میرسه اوففف
خندیدم و بلند شدم و رفتم سمت در و غذاهارو گرفتم و پولو حساب کردم
غذاهارو همینجور که داشتم میبردم به سمت اشپز خونه بلند گفتم:بچه ها بیاین شام
به جیمین نگاه کردم که دست به سینه نشسته بود گفتم:عشقم توهم بلند شو بیا
گفت:ا/ت ساکت تا نزدم اون بچه رو باتلمبه سقطش کنم (منظورش رو فهمیدی یا بیشتر توضیح بدم؟)
خندیدم و گفتم:اوه چه عصبی ...میای کمکم کنی غذاهارو بچینم؟
بلند شد و اومد سمتم و یدوتا از پلاستیکارو از دستم گرفت و گفت:مگه میشه نکنم(لبخند)
لبخند دندون نمایی زدم و با هم رفتیم سمت اشپز خونه و غذاهارو چیدیم
اونا هم اومدن و شام رو خوردیم...
مچ دستمو گرفت و بردتم به یه گوشه
با قیافه جدی بهم گفت:ا/ت ببین ....یه سوال ازت میپرسم سریع جوابمو بده
با خنده طوری که یعنی نمخوام جدیش بگیرم گفتم:چرا اینجوری شدی یهو؟تاحالا اینجوری جدی ندیده بودمت
با عبانیت و با صدایی نسبتا بلند گفت:ا/ت روانیم نکن ببین ازت یه سوال میپرسم راستشو بگو
گفتم:خ..خیل خب بگو
گفت:جیمین به زور اینکارو باهات کرد(با چشم به شکم ا/ت نگاه کرد)
گفتم:نه ...بعدشم من بخاطر حرف باب..
پرید وسط حرفم و گفت:بابا رو ول کن بهت تجاوز که نکرد ها؟(هارو با داد گفت)
با ترس گفتم:ن...نه جیهوپ من به سی نگفتم پس توهم حق داری که عصبی شی...خب م ...من ...من
با عصبانیت گفت:من من نکن ا/ت سریع بگو
گفتم:من عاشق جیمین شدم اونم بهم اعتراف کرد ما هم دیگه رو دوست داریم پس اشکالی نداشت که من باردار شم
جیهوپ بغلم کرد و با خوشحالی گفت:واییییی خداروشکر دارم دایی میشم
با تعجب گفتم:جیهوپ تو دوقطبی شدی؟
از بغلم اومد بیرون و با اخمی کیوت گفت :نه ا/ت من دو قطبی نیستم فقط میخواستم بدونم که درست داایی شدم یا نه همین
خندیدم و گفتم:اها حتما همینطوره .....خیلی خب بیا بریم اونارو معطل نذاریم
گفت:اوکی بریم
داشتیم میرفتیم که یهو وایساد و رو به من کرد و گفت:راستی جنسیتش مشخص شده؟
گفتم:نه هنوز ...1 ماه دیگه مشخص میشه
لبخند زد و گفت:اها باشه بریم
رفتیم سمت اون دوتا
جیمین گفت:یهو چیشد
گفتم:هیچی جیهوپ یه سوال خواهر برادری داشت منم بهش رسیدگی کردم
جیمین گفت:اها باشه بریم
رفتیم سمت ماشین ما و بعد رفتیم سمت عمارمون قرار بود جیهوپ اینا توی خونه ما فعلا بمونن تا ازدواج کنن
رسیدیم عمارت و پیاده شدیم رفتیم داخل عمارت و من اون دوتارو بردم سمت یکی از اتاقا و درشو باز کردم و گفتم :بفرمایید...اینجا اتاق شماست اگه دوسش ندارید ببرمتون یه اتاق دیگه
جیهوپ با لبخند گفت:نه خیلی هم خوبه ممنون
گفتم:خوشحالم که خوشتون اومده ....وسایلتون رو که گذاشتید بیاین بیرون شام سفارش دادم شام بخورین
گفتن:باشه و رفتند داخل اتاق
درو بستم و رفتم سمت کاناپه ای که جیمین یه روزنامه دستش بود و داشت اونو میخوند همینجوری کنارش نشستم داشتم به دور و بر نگاه میکردم که بدون اینکه سرش رو ازروی روزنامه برداره دستش رو دور گردنم حقه کردو کشیدم توی بغلش
بهش نگاه کردم و اونم بهم یه نگاه ریزی کرد پوزخند زد و دوباره سرش رو برگردوند به سمت روزنامه
اخم کردم و روزنامه رو با دستم گرفتم و مچالش کردم و پرتش کردم اونطرف
جیمین نگاه کرد بهم و گفت:یااااا چکار میکنی؟
گفتم:خب منم توجه میخوام چرا همش سرت توی روزنامس ها؟
صورتش رو اورد نزدیک صورتم و گفت:اما حامله ای نمیتونم بهت اونجوری توجه کنم ...پس..
پریدم وسط حرفش و گفتم:بیخیال همون روزنامه رو بخون
خواستم بلند شم که مچم رو گرفت و نشوندم دوباره کنار خودش صورتشو اورد نزدیک و خواست ببوستم که ....
زنگ خونه خورد .
جیمین یه نگاه به در کرد و گفت:اوفففف ...اوفف من ریدم توی این پیکی همش دقه 90 میرسه اوففف
خندیدم و بلند شدم و رفتم سمت در و غذاهارو گرفتم و پولو حساب کردم
غذاهارو همینجور که داشتم میبردم به سمت اشپز خونه بلند گفتم:بچه ها بیاین شام
به جیمین نگاه کردم که دست به سینه نشسته بود گفتم:عشقم توهم بلند شو بیا
گفت:ا/ت ساکت تا نزدم اون بچه رو باتلمبه سقطش کنم (منظورش رو فهمیدی یا بیشتر توضیح بدم؟)
خندیدم و گفتم:اوه چه عصبی ...میای کمکم کنی غذاهارو بچینم؟
بلند شد و اومد سمتم و یدوتا از پلاستیکارو از دستم گرفت و گفت:مگه میشه نکنم(لبخند)
لبخند دندون نمایی زدم و با هم رفتیم سمت اشپز خونه و غذاهارو چیدیم
اونا هم اومدن و شام رو خوردیم...
۲.۱k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.