طبق یک کتاب
طبق یک کتاب
پارت ۷
ات: هوف احساس میکنم واقعا کتابه جادویی هست چرا هر اتفاقی برام نیفته تو این کتاب هست
زینگ زینگ
.ات رفت پشت ایفون.
ات: کیه
پست چی:خانم مین یه نامه از مادر پدرتون داریم
ات:بزار جلو خونه و برو
پستچی:چشم
ات:برم ببینم از طرف کیه
.رفت دم در.
ات:نامه از طرف کیه چرا اسمشو نزده
بزار بازش کنم شاید اسم توس باشه
نامه
از طرف پارک رزان
سلام ات مردونم خیلی ناراحتی حق داری چون من بهت پشت کردم فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم منو تینا و جینا و ته و کوک و یونگی وجیمین فردا داریم میریم ججو اگر خواستی بیا حتما بهم خبر بده تازه اگر میخوای بیای با ماشین نیا یکی رو میفرستم دنبالت چون مردونم ماشینتو از امریکا نیوردی خر بسه دیگه خداحافظ ولی امیدوارم که بیای
دوست دار تو پارک رزی😘
ات:چقدر دیونه(خنده)
ات:اروم باش ات تو دیگه دوست رزی نیستی
ولی خیلی دلم میخواد باهاشون برم
.گوشی ات زنگ خورد.
ات:یعنی کیه
ایششششششش یونگی هست
ات:مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد الدنگ
یونگی:زهر مار
ات میشه فردا را منو تینا بیای ججو
ات:میدونستم دارین میرین نه نمیام
یونگی:کی بهت گفت
ات:رزان
من کار دارم نمیام
یونگی: به جان من
ات:باشه حالا هم خداحافظ غذام سوخت
. قطع کرد.
ات:واییییییییی غذام
ادمین:ات غذاشو درست کرد در حال خوردن بود که یادش اومد باید زنگ رزی بزنه
ات:ببینم من رزان رو چی سیو دارم
هااااااااااا سیوش دارم رزی کوچولو الان دیگه اسمش پارک رزان هست
ولش کن
مکالمه
رزی:سلام ات جونم میدونستم زنگ میزنی
ات:سلام فقط میخواستم بگم من میام ولی کسی رو نفرست چون اینجا متور دارم خداحافظ
پایان مکالمه
ات:خب غذامو بخورم بعدم برم وسایلمو جمع کنم
ویو ات
رفتم لباسامو جمع کنم اول لباسامو چیدم ماشاالله نصفشون مشکین ولش کن بعد رفتم لوازم ارایشم رو جمع کنم ولی اینارو نزاشتم پیش لباسام شاید کرما میریخت پس گذاشتم توی جیب جلو چمدون بقیه وسایل رو جمع کردم و رفتم تو اتاق گرفتم خوابیدم
.صبح.
ویو ات
از خواب بلند شدم که یه صورتو جلو خودم دیدم
یونگی:سلام صبح بخیر
ات:یاااااااااا ترسوندیم
گمشو برو پیش زنت تا من وسیله هامو بردارم بیام
یونگی:باوشه (رفت)
.ات هم وسیله هاشو برداشت و گذاشت پیش وسیله های یونگی.
ات:یونگی داداش اینارو ببر من فقط گوشیم دسته خداحافظ
تینا:ات تو اینجا ماشین داری
ات:متور دارم
یونگی:با این لباسا
ات:نچ دارم میرم لباس بپوشم خداحافظ شما برین برای منم لوکیشن بفرستین خودم میام
رزی:نه تو باید با ما بیای
.ات رفت لباس پوشید اومد.
ات:خب بیاین بریم
یونا:اهای ات تو باکی میری
من با جیمین
رزی با تهیونگ
تینا با یونگی
جینا با کوک
جیمین:رزی دوستتو جمع کن من نمیبرمش
ات:
پارت ۷
ات: هوف احساس میکنم واقعا کتابه جادویی هست چرا هر اتفاقی برام نیفته تو این کتاب هست
زینگ زینگ
.ات رفت پشت ایفون.
ات: کیه
پست چی:خانم مین یه نامه از مادر پدرتون داریم
ات:بزار جلو خونه و برو
پستچی:چشم
ات:برم ببینم از طرف کیه
.رفت دم در.
ات:نامه از طرف کیه چرا اسمشو نزده
بزار بازش کنم شاید اسم توس باشه
نامه
از طرف پارک رزان
سلام ات مردونم خیلی ناراحتی حق داری چون من بهت پشت کردم فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم منو تینا و جینا و ته و کوک و یونگی وجیمین فردا داریم میریم ججو اگر خواستی بیا حتما بهم خبر بده تازه اگر میخوای بیای با ماشین نیا یکی رو میفرستم دنبالت چون مردونم ماشینتو از امریکا نیوردی خر بسه دیگه خداحافظ ولی امیدوارم که بیای
دوست دار تو پارک رزی😘
ات:چقدر دیونه(خنده)
ات:اروم باش ات تو دیگه دوست رزی نیستی
ولی خیلی دلم میخواد باهاشون برم
.گوشی ات زنگ خورد.
ات:یعنی کیه
ایششششششش یونگی هست
ات:مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد الدنگ
یونگی:زهر مار
ات میشه فردا را منو تینا بیای ججو
ات:میدونستم دارین میرین نه نمیام
یونگی:کی بهت گفت
ات:رزان
من کار دارم نمیام
یونگی: به جان من
ات:باشه حالا هم خداحافظ غذام سوخت
. قطع کرد.
ات:واییییییییی غذام
ادمین:ات غذاشو درست کرد در حال خوردن بود که یادش اومد باید زنگ رزی بزنه
ات:ببینم من رزان رو چی سیو دارم
هااااااااااا سیوش دارم رزی کوچولو الان دیگه اسمش پارک رزان هست
ولش کن
مکالمه
رزی:سلام ات جونم میدونستم زنگ میزنی
ات:سلام فقط میخواستم بگم من میام ولی کسی رو نفرست چون اینجا متور دارم خداحافظ
پایان مکالمه
ات:خب غذامو بخورم بعدم برم وسایلمو جمع کنم
ویو ات
رفتم لباسامو جمع کنم اول لباسامو چیدم ماشاالله نصفشون مشکین ولش کن بعد رفتم لوازم ارایشم رو جمع کنم ولی اینارو نزاشتم پیش لباسام شاید کرما میریخت پس گذاشتم توی جیب جلو چمدون بقیه وسایل رو جمع کردم و رفتم تو اتاق گرفتم خوابیدم
.صبح.
ویو ات
از خواب بلند شدم که یه صورتو جلو خودم دیدم
یونگی:سلام صبح بخیر
ات:یاااااااااا ترسوندیم
گمشو برو پیش زنت تا من وسیله هامو بردارم بیام
یونگی:باوشه (رفت)
.ات هم وسیله هاشو برداشت و گذاشت پیش وسیله های یونگی.
ات:یونگی داداش اینارو ببر من فقط گوشیم دسته خداحافظ
تینا:ات تو اینجا ماشین داری
ات:متور دارم
یونگی:با این لباسا
ات:نچ دارم میرم لباس بپوشم خداحافظ شما برین برای منم لوکیشن بفرستین خودم میام
رزی:نه تو باید با ما بیای
.ات رفت لباس پوشید اومد.
ات:خب بیاین بریم
یونا:اهای ات تو باکی میری
من با جیمین
رزی با تهیونگ
تینا با یونگی
جینا با کوک
جیمین:رزی دوستتو جمع کن من نمیبرمش
ات:
۲.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.