خواب رویایی پارت چهار دهم
اونقدر حریصانه و محکم میمیکد که برای کبود شدنش شکی نداشتم هرچی هم به بازی ها و کمرش مشت میزدم فایده نداشت..بدنم بیرون شد و مشتاقم دیگه اثر گذار نبود..از لبام که یکمی انگار سیر شد دستش به یقه لباسم رفت و خیلی آسون پارش کرد و ....(پرشزمانی) وقتی که خورشید کمکم داشت از توی تراس نورش رو به اتاق میزد تازه دست کشید و وقتی اونقدر منو خسته و دردکشیده دید که انگار دلش برام سوخت..چیزی یادم نیومد تنها فهمیدم صدای دوش توی حمام داره میاد بعدش صدای قدم هاش به سمت من که هی نزدیکم میشدن وقتی چشمامو باز کردم با یه لباس توخونهای.............
۶.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.