پارت ۲۴
از زبان یونا:
بعد اینکه کلی با هم حرف زدیم دیگه من کم کم خوابم گرفت
_خوابم میاد
+ای جانم بیا بغلم بخوابیم (لبخند)
_هوم باشه
اومد نزدیک تر و بغلم کرد و اینقدر خسته بودم که زود خواب رفتم
از زبان جونکوک:
یونا خواب رفت ولی من خوابم نمیبرد چه اتفاق های دیگه ای در راهه که قراره بین منو این کوچولو فاصله بندازه من اصلا دلم نمیخواد از دستش بدم دیوونه وار عاشقشم و نمیخوام هیجوری از دستش بدم پس باید مراقبش باشم حق اون عوضی هایی که ازم دورش کردن رو میزارم کف دستشون دیدم خوابم نمیبره آروم ازجام بلند شدم و رفتم بیرون رفتم زیر زمین تا اون حرومزاده ها رو که فرشته کوچولوی منو اذیت کردن رو برسم رفتم سمتشون به بد ترین شکل ممکن کشتمشون و بعد به نگهبانا گفتم ببرن یه جا خاکشون کنن ترسیدم یونا بیدار شه فورا رفتم بالا پیشش صورت زخمی ولی قشنگش غرق در خواب بود بوسه ای به پیشونیش زدم و رفتم سمت حموم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون فقط یه شلوارک پوشیدم و دوباره رفتم رو تخت و کشیدمش تو بغلم و کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم.....
از زبان یونا:
از خواب بیدار شدم پاهام به شدت درد میکرد جوری که میخواستم گریه کنم جونکوک هم بغلم کرده بود و خواب بود حالا چیکار کنم یعنی بیدارش کنم دارم از درد میمیرم اره بزار بیدارش کنم
_جونکوکی عشقم
یهو دیدم چشماشو باز کرد و با لبخند گفت
+جانم عزیزم بیدار شدی
_اوهوم صبح به خیر
+صبح تو هم به خیر عزیزم چی شده
_پاهام
+درد میکنه
_خیلیییی وایییی
+باشه عزیزم الان برمیگردم
رفت پایین و برام مسکن آورد و بعد پماد هم آورد و زد به پاهام آروم شد پاهام دیگه درد نداشت ولی هنوز نمیتونم راه برم بغلم کرد برد صورتمو شست و بعد لباسامو خودش عوض کرد و موهامو هم شونه زد بعد بغلم کرد و با هم رفتیم پایین نشست و منو گذاشت رو پاهاش و برام لقمه میگرفت و بهم میداد و خودشم میخورد و بعد صبحونه دوباره بغلم کرد و گذاشتم رو مبل خودشم کنارم نشست
_میشه بریم تو حیاط حالا که نمیتونم برم بیرون حداقل تو حیاط بیا بریم یکم هوا بخورم دلم گرفت تو خونه
+باشه قوربونت برم
بغلم کرد و بردم تو حیاط نشستیم رو تاب و سرمو گذاشتم رو شونش.....
بعد اینکه کلی با هم حرف زدیم دیگه من کم کم خوابم گرفت
_خوابم میاد
+ای جانم بیا بغلم بخوابیم (لبخند)
_هوم باشه
اومد نزدیک تر و بغلم کرد و اینقدر خسته بودم که زود خواب رفتم
از زبان جونکوک:
یونا خواب رفت ولی من خوابم نمیبرد چه اتفاق های دیگه ای در راهه که قراره بین منو این کوچولو فاصله بندازه من اصلا دلم نمیخواد از دستش بدم دیوونه وار عاشقشم و نمیخوام هیجوری از دستش بدم پس باید مراقبش باشم حق اون عوضی هایی که ازم دورش کردن رو میزارم کف دستشون دیدم خوابم نمیبره آروم ازجام بلند شدم و رفتم بیرون رفتم زیر زمین تا اون حرومزاده ها رو که فرشته کوچولوی منو اذیت کردن رو برسم رفتم سمتشون به بد ترین شکل ممکن کشتمشون و بعد به نگهبانا گفتم ببرن یه جا خاکشون کنن ترسیدم یونا بیدار شه فورا رفتم بالا پیشش صورت زخمی ولی قشنگش غرق در خواب بود بوسه ای به پیشونیش زدم و رفتم سمت حموم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون فقط یه شلوارک پوشیدم و دوباره رفتم رو تخت و کشیدمش تو بغلم و کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم.....
از زبان یونا:
از خواب بیدار شدم پاهام به شدت درد میکرد جوری که میخواستم گریه کنم جونکوک هم بغلم کرده بود و خواب بود حالا چیکار کنم یعنی بیدارش کنم دارم از درد میمیرم اره بزار بیدارش کنم
_جونکوکی عشقم
یهو دیدم چشماشو باز کرد و با لبخند گفت
+جانم عزیزم بیدار شدی
_اوهوم صبح به خیر
+صبح تو هم به خیر عزیزم چی شده
_پاهام
+درد میکنه
_خیلیییی وایییی
+باشه عزیزم الان برمیگردم
رفت پایین و برام مسکن آورد و بعد پماد هم آورد و زد به پاهام آروم شد پاهام دیگه درد نداشت ولی هنوز نمیتونم راه برم بغلم کرد برد صورتمو شست و بعد لباسامو خودش عوض کرد و موهامو هم شونه زد بعد بغلم کرد و با هم رفتیم پایین نشست و منو گذاشت رو پاهاش و برام لقمه میگرفت و بهم میداد و خودشم میخورد و بعد صبحونه دوباره بغلم کرد و گذاشتم رو مبل خودشم کنارم نشست
_میشه بریم تو حیاط حالا که نمیتونم برم بیرون حداقل تو حیاط بیا بریم یکم هوا بخورم دلم گرفت تو خونه
+باشه قوربونت برم
بغلم کرد و بردم تو حیاط نشستیم رو تاب و سرمو گذاشتم رو شونش.....
۴۷.۱k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.