تکپارتی (وقتی باهم قهرید...)
دیگه از این وضع خسته شدم:/از بی محلیاش نسبت به خودم خسته شدم://همه چیش شده کارش://صبح میره سر کار و شب میاد خونه://با شنیدن صدای در از افکارم اومدم بیرون:) در رو باز کردم... یه سلام خشک و خالی کرد و رفت رو کاناپه نشست...
اشک تو چشمام جمع شده بود.یه قطره اشک از چشمام اومد پایین... یونگی که روی کاناپه نشسته بود با دیدن اشکم با تعجب از روی کاناپه بلند شد و اومد به سمتم...
جلوم وایساد و با تعجب به چشمای اشکیم نگاه میکرد..
یونگی:چ...چیشده؟ میخواستم از کنارش رد بشم که دستمو گرفت و با صدای بلند تر گفت : گفتم چیشده؟! دستمو از دستش کشیدم بیرون و داد زدم : من باید از تو بپرسم!! چیشده؟؟؟ هاااا چیشده؟؟ چرا باهام اینجوری شدی؟؟
به اشکام اجازه ی ریختن دادم و بلند گریه کردم...منو توی آغوش امنش فرو برد و روی موهام بو//سه میزاشت
بعد از چند دیقه منو از بغلش آورد بیرون و صورتشو روبروی صورتم قرار داد و آروم ل//ب زد : ا/ت ببخشید... میدونم این چند وقت خیلی درگیر کارم بودم... قول میدم از این به بعد بیشتر بهت اهمیت بدم و دوباره بغلم کرد
💀🍓
#تکپارتی#فیک#فیکشن#یونگی#شوگا
اشک تو چشمام جمع شده بود.یه قطره اشک از چشمام اومد پایین... یونگی که روی کاناپه نشسته بود با دیدن اشکم با تعجب از روی کاناپه بلند شد و اومد به سمتم...
جلوم وایساد و با تعجب به چشمای اشکیم نگاه میکرد..
یونگی:چ...چیشده؟ میخواستم از کنارش رد بشم که دستمو گرفت و با صدای بلند تر گفت : گفتم چیشده؟! دستمو از دستش کشیدم بیرون و داد زدم : من باید از تو بپرسم!! چیشده؟؟؟ هاااا چیشده؟؟ چرا باهام اینجوری شدی؟؟
به اشکام اجازه ی ریختن دادم و بلند گریه کردم...منو توی آغوش امنش فرو برد و روی موهام بو//سه میزاشت
بعد از چند دیقه منو از بغلش آورد بیرون و صورتشو روبروی صورتم قرار داد و آروم ل//ب زد : ا/ت ببخشید... میدونم این چند وقت خیلی درگیر کارم بودم... قول میدم از این به بعد بیشتر بهت اهمیت بدم و دوباره بغلم کرد
💀🍓
#تکپارتی#فیک#فیکشن#یونگی#شوگا
۵۴۹
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.