رمان خدمتکار من پارت دهم
عه وا چقدر ارایش کردم ولی با لباس خونگی ام خخ رفتم سر کمدم دو تا لباس مشکی قرمزم نظرمو جلب کرد تو دو راهی مونده بودم اوم خب... دومی میپوشم. به به عالی و پرتقالی شدم. نیما بهم زنگ زد. نیکا:الو نیما:الو میگم ما الان میخوایم حرکت کنیم بیایم اونجا همچی اوکی دیگه؟ نیکا:اره بابا اوکی پاشین بیایم. نیما:پس منتظرمون باش بای. نیکا:بای. حدود نیم ساعت بعد زنگ خونه خورد. ایفون نگا کردم دیدم بچه هان در وا کردم و رفتم جلو در. نیکا:سلاممم خوش اومدین. نسترن:سلا...اینجا چق حیاطش بزرگه اندازه سه تا خونش فقط مای پشم. مسیحا:ندید بازی درنیار حالا. کارن: واقعا زیادی بزرگه. نیکا:حالا بیاین تو سرما نخورین یوقت. بچه ها اومدن تو ولی همش دهناشون باز بود. نیکا:چطونه شما همش دهناتون باز یوقت پشه نره توش بزرگواران. پویا:همگی تو کف اینجاییم. نیکا:حق دارین منم اوایل تو کف بودم ولی الان برام عادی شده. نیکا:خب دوستان گرامی میخواین کجا وقت بگذرونیم؟ نسترن:نیکا اتاق خودت کجاس ببرمون اونجا. نیکا:باش دنبالم بیاین. بچه ها مثل جوجه اردک پشتم راه افتادم بردمشون سمت اتاقم. کارن:بلا اتاق تو ام تقریبا بزرگه. نیکا:به من از اتاقا کوچیکشون دادن وگرنه اتاقا خودشون خیلی بزرگتره اصن این در برابرش هیچی نی،حالا اینا ولش بیاین یکم خوشگذرونی کنیم دیگه. تا ساعت ۱۲ شب خوندیم و رقصیدیم و خوردیم با بچه ها که یدفعه زنگ در خورد. سکوت بینمون حکم فرما شد. شهرزاد:اوم...نیکا کسی قرار بود بیاد؟ نیکا:هیش ی لحظه وایسین. رفتم ایفونو چک کردم وایی خاک عالم متین و ندا بودن. سریع دودیدم تو اتاقمو گفتم:بچه ها برید تو این کمد دیواری اتاق خیلی بزرگه همتون جا میشید متین و ندا اومدن صداتونم در نیاد یا ی فکری بکنم. سریع بچه هارو هول هلکی فرستادم تو کمد دیواری خودمم از رو لباسم سریع ی هودی زیر زانو پوشیدم و رفتم درو باز کردم. ندا:اوففف چرا انقد طولش دادی کدوم گوری بودی. نیکا:ببخشید خانوم طبقه سوم بودم تا بیام پایین طول کشید. ندا:اها. نیکا:اوم ببخشید فضولی میکنم ولی میشه اگر صلاح بدونید بدونم چرا زود برگشتید؟ متین:یکی از برنامه هامون کنسل شد. نیکا:اهان بله. وقتی رفتن تو اتاقاشون منم دویدم تو اتاقم و درو قفل کردم. در کمد دیواری وا کردم. نیکا:هیشش چیزی میخاید بگید اروم بگید. مسیحا:خدا لعنتت کنه نیکا اینم از برنامه چیدنت. نیکا:خب حالا دیگه اه اینا ی برنامشون کسنل شده که زود اومدن قرار نبود این تایم بیان که. کارن:حالا ما چ خاکی به سرمون بریزیم این وسط؟؟؟ نیکا:خب حالا بیاید هفکری کنیم چ گلی به سرمون باید بگیریم.
۲۵.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.