دختری از جنس جاسوس(پارت22)
فرداش همه برگشتن خونه مجردیشون بکی یهو به ذهنش رسید فیلمهای کلاس اول انیا و دامیان رو بزارن ببینن اخه دمتریوس یواشکی از شون فیلم گرفته بوده
بکی:بچه نظرتون چیه فیلمهای کلاس اول انیا و دامیان رو ببینیم دمتریوس فیلمهاشون رو داره
انیا:کلاس اول جاسوسیمون رو میکردی
دمتریوس:نه بابا فیلم میگرفتم بعدن به دامیان نشون بدم بخندیم راستی خبر نداری فیلمهای کلاس ها دیگر رو هم دارم
انیا:خدا شفات بده
دمتریوس:انشاالله
دامیان:نه خیر
بکی:چی نه خیر
دامیان:ینی هیچ فیلمی دیده نمیشه
انیا:بابا بیخیال حال میده
دامیان:نه خیر
ذهن انیا:اها یادم اومد دامیان بدجور عاشق اون نگاهای منه
و بعد انیا یکم قیافش رو برای دامیان ناز کرد که یهو دامیان گفت…
دامیان:باشه بابا اصن نخواستیم
بکی:پس اوکیه
بعد دمتریوس فلش رو توی تلوزیون کرد و پرسید…
دمتریوس:از اول بزار
کل خونه:بله
فیلم رو گذاشتن تلویزیون داشت اولین روز مدرسه رو نشون میداد
جولیا که همسایه ی دامیان اینا شده بود گوشش رو چسبوند به دیوار تا حرفهاشون رو میشنید
یهو تلویزیون لحظه ای که انیا به دامیان مشت زد رو نشون داد
دامیان:ولی چه مشتی بهم زدی انیا هنوز جاش درد میکنه
انیا:به جاش یاد گرفتی به من زور نگی
بکی:کاش یاد گرفته بود
دامیان:ببینید من چقدر باهوشم قبلا هزار بار شک کرده بودم انیا ذهن خوانه
ذهن جولیا:چی ذهن خوان اونم انیا اسکل خدایا خودت به دادمون برس
یهو انیا ذهن جولیا رو خوند و خیلی اروم گفت…
انیا:ساکت… جولیا از پشت دیوار داره صداوون رو میشنوه
دامیان:ینی فهمیده تو ذهن خوانی(خیلی اروم)
بکی:حالا چیکار کنیم(اروم)
دامیان با گوش های گربه ایش شروع کرد گوش کردن
جولیا:چرا یهو ساکت شدن ینی متوجه حضورم شدن(اروم)
دامیان:راس میگه(اروم)
انیا:فهمیدم ما میریم در خونشون رو میزنیم بعد دمتریوس هیپنوتیزمش کاری میکنه جولیا همه چیز از ذهنش پاک بشه
بکی:بچه نظرتون چیه فیلمهای کلاس اول انیا و دامیان رو ببینیم دمتریوس فیلمهاشون رو داره
انیا:کلاس اول جاسوسیمون رو میکردی
دمتریوس:نه بابا فیلم میگرفتم بعدن به دامیان نشون بدم بخندیم راستی خبر نداری فیلمهای کلاس ها دیگر رو هم دارم
انیا:خدا شفات بده
دمتریوس:انشاالله
دامیان:نه خیر
بکی:چی نه خیر
دامیان:ینی هیچ فیلمی دیده نمیشه
انیا:بابا بیخیال حال میده
دامیان:نه خیر
ذهن انیا:اها یادم اومد دامیان بدجور عاشق اون نگاهای منه
و بعد انیا یکم قیافش رو برای دامیان ناز کرد که یهو دامیان گفت…
دامیان:باشه بابا اصن نخواستیم
بکی:پس اوکیه
بعد دمتریوس فلش رو توی تلوزیون کرد و پرسید…
دمتریوس:از اول بزار
کل خونه:بله
فیلم رو گذاشتن تلویزیون داشت اولین روز مدرسه رو نشون میداد
جولیا که همسایه ی دامیان اینا شده بود گوشش رو چسبوند به دیوار تا حرفهاشون رو میشنید
یهو تلویزیون لحظه ای که انیا به دامیان مشت زد رو نشون داد
دامیان:ولی چه مشتی بهم زدی انیا هنوز جاش درد میکنه
انیا:به جاش یاد گرفتی به من زور نگی
بکی:کاش یاد گرفته بود
دامیان:ببینید من چقدر باهوشم قبلا هزار بار شک کرده بودم انیا ذهن خوانه
ذهن جولیا:چی ذهن خوان اونم انیا اسکل خدایا خودت به دادمون برس
یهو انیا ذهن جولیا رو خوند و خیلی اروم گفت…
انیا:ساکت… جولیا از پشت دیوار داره صداوون رو میشنوه
دامیان:ینی فهمیده تو ذهن خوانی(خیلی اروم)
بکی:حالا چیکار کنیم(اروم)
دامیان با گوش های گربه ایش شروع کرد گوش کردن
جولیا:چرا یهو ساکت شدن ینی متوجه حضورم شدن(اروم)
دامیان:راس میگه(اروم)
انیا:فهمیدم ما میریم در خونشون رو میزنیم بعد دمتریوس هیپنوتیزمش کاری میکنه جولیا همه چیز از ذهنش پاک بشه
۴.۰k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.