part18🪶🌕
یونگی « *لبخند.... میدونی الان دلم میخواد خفت کنم؟
بورام « یعنی اینقدر فاجعه اس؟
یونگی « فاجعه؟ فکر میکردم سیندرلا و زیبای خفته فقط یه افسانه اس.... اما امشب تو به زیبایی پرنسس قوی توی قصه هایی! زیبایی ای خیره کننده که قابل توصیف نیست
بورام « واقعا؟؟؟؟
یونگی « از صبح تا حالا توی آینه چی رو نگاه میکنی پس؟
بورام « خط چشمم قرینه نیست....
یونگی « *پوکر.... قرار بود این وسواست رو کنار بزاری بورام
_فاصله بین خودش و یونگی رو با چند قدم کوتاه پر کرد و در حالی که با دامن لباسش ور میرفت گفت « نگاه کن اخه؟ اصلا تو بگو قرینه اس یا نه؟
یونگی « *بوسیدن بورام
بورام « یونگییییییی! وای وای رژ لبم رو خراب کردیییییی*زار زدن
*صدای در
منشی شرکت « جناب مین... خانم مین وقتشه وارد صحنه بشین
یونگی « خیلی خب بورام رو ببر
بورام « یونگی میترسم
یونگی « مگه به خودت ایمان نداری؟
بورام « نه
یونگی « *خدایااا... خب همین که من بهت ایمان داشته باشم کافیه! میدونی که چقدر سخت گیرم!
بورام « اوهوم
یونگی « تو تمام تلاشت رو کردی پس نگران هیچی نباش
بورام « بعد از اینکه از یونگی جدا شدم همراه منشی شرکت به سمت صحنه شو رفتیم.... تقریبا به خودم مسلط شده بودم و دیگه استرس نداشتم.... نزدیک صحنه که شدیم دختری با موهای چتری آبی و کت و شلوار قرمز جیغ جلومون رو گرفت
منشی « مشکلی پیش اومده خانم؟
*اوه نه... ولی گفتن من خانم مین رو همراهی کنم
منشی « اما کسی چیزی به من نگفته
*میخواهی زنگ بزنی به سرهنگ کیم؟
منشی « نه لطفا مراقب خانم باشید
*نگران نباش
بورام « نگاهی به دختر غربیه انداختم.... رژ جیغ صورتی ای زده بود و مدام آدامس توی دهنش رو با صدای بلندی میترکوند... نگاهش که به من اوفتاد لبخندی زد و گفت
*هی میدونم این کارا برای شما که توی خانواده اشرافی به دنیا اومدی زشته اما توقع نداری که عین شما باوقار و خانومانه رفتار کنم؟
بورام « از نظر من این ربطی به طبقه خانوادگی نداره خانم... دیر شد بریم
*چه بی اعصابم هستن بانو
((چند ساعت قبل هتل //محل اقامت تهیونگ ))
هانول « چیییی؟؟؟؟ من باید این لباس ها رو بپوشم؟؟؟؟
تهیونگ « اره! مشکلش چیه؟
هانول « زیادی با شخصیت میشم
تهیونگ « *پوکر این یه دستوره خانم! ازت خواهش نکردم ! پس باید انجامش بدی
هانول « نمیشه استایل خودمو داشته باشم؟
تهیونگ « میدونی فقط تویی که برای هر ماموریت اینجوری با من بحث میکنی؟
هانول « مگه بده؟ حوصله ات سر نمیره اینجوری
تهیونگ « میپوشی یا به زور متوصل بشم؟
هانول « فکرامو میکنم... حالا بگو ببینم باید چه غلطی بکنم دقیقا
تهیونگ « یکی نفهمه فکر میکنه توی محله خلافکارا بزرگ شدی... یه ذره متانت به خرج بده بچه
هانول «*جام شرابش رو برمیداره و کمی ازش میخوره...
بورام « یعنی اینقدر فاجعه اس؟
یونگی « فاجعه؟ فکر میکردم سیندرلا و زیبای خفته فقط یه افسانه اس.... اما امشب تو به زیبایی پرنسس قوی توی قصه هایی! زیبایی ای خیره کننده که قابل توصیف نیست
بورام « واقعا؟؟؟؟
یونگی « از صبح تا حالا توی آینه چی رو نگاه میکنی پس؟
بورام « خط چشمم قرینه نیست....
یونگی « *پوکر.... قرار بود این وسواست رو کنار بزاری بورام
_فاصله بین خودش و یونگی رو با چند قدم کوتاه پر کرد و در حالی که با دامن لباسش ور میرفت گفت « نگاه کن اخه؟ اصلا تو بگو قرینه اس یا نه؟
یونگی « *بوسیدن بورام
بورام « یونگییییییی! وای وای رژ لبم رو خراب کردیییییی*زار زدن
*صدای در
منشی شرکت « جناب مین... خانم مین وقتشه وارد صحنه بشین
یونگی « خیلی خب بورام رو ببر
بورام « یونگی میترسم
یونگی « مگه به خودت ایمان نداری؟
بورام « نه
یونگی « *خدایااا... خب همین که من بهت ایمان داشته باشم کافیه! میدونی که چقدر سخت گیرم!
بورام « اوهوم
یونگی « تو تمام تلاشت رو کردی پس نگران هیچی نباش
بورام « بعد از اینکه از یونگی جدا شدم همراه منشی شرکت به سمت صحنه شو رفتیم.... تقریبا به خودم مسلط شده بودم و دیگه استرس نداشتم.... نزدیک صحنه که شدیم دختری با موهای چتری آبی و کت و شلوار قرمز جیغ جلومون رو گرفت
منشی « مشکلی پیش اومده خانم؟
*اوه نه... ولی گفتن من خانم مین رو همراهی کنم
منشی « اما کسی چیزی به من نگفته
*میخواهی زنگ بزنی به سرهنگ کیم؟
منشی « نه لطفا مراقب خانم باشید
*نگران نباش
بورام « نگاهی به دختر غربیه انداختم.... رژ جیغ صورتی ای زده بود و مدام آدامس توی دهنش رو با صدای بلندی میترکوند... نگاهش که به من اوفتاد لبخندی زد و گفت
*هی میدونم این کارا برای شما که توی خانواده اشرافی به دنیا اومدی زشته اما توقع نداری که عین شما باوقار و خانومانه رفتار کنم؟
بورام « از نظر من این ربطی به طبقه خانوادگی نداره خانم... دیر شد بریم
*چه بی اعصابم هستن بانو
((چند ساعت قبل هتل //محل اقامت تهیونگ ))
هانول « چیییی؟؟؟؟ من باید این لباس ها رو بپوشم؟؟؟؟
تهیونگ « اره! مشکلش چیه؟
هانول « زیادی با شخصیت میشم
تهیونگ « *پوکر این یه دستوره خانم! ازت خواهش نکردم ! پس باید انجامش بدی
هانول « نمیشه استایل خودمو داشته باشم؟
تهیونگ « میدونی فقط تویی که برای هر ماموریت اینجوری با من بحث میکنی؟
هانول « مگه بده؟ حوصله ات سر نمیره اینجوری
تهیونگ « میپوشی یا به زور متوصل بشم؟
هانول « فکرامو میکنم... حالا بگو ببینم باید چه غلطی بکنم دقیقا
تهیونگ « یکی نفهمه فکر میکنه توی محله خلافکارا بزرگ شدی... یه ذره متانت به خرج بده بچه
هانول «*جام شرابش رو برمیداره و کمی ازش میخوره...
۶۸.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.