که یهو پدر بزرگ لب زد
که یهو پدر بزرگ لب زد
پ ب: دخترم وقتی تو تو شکم مامانت بودی یونگی ۵ سال داشت بخاطر یه کارای چون دشمن بزرگ ما میونگ بود پدر تو و پدر شوگا بهم رفتن نیویورک و تو هم چند ساله که منو نمیشناسی دخترم و شما تو و یونگی که حالا یونگی دشمن به اسم هیونجین پیدا کرده تو و یونگی باید ازدواج کنید
ا.ت و شوگا: چیییییییی
ولی مانمیخوایم
پ ب : شما باید بکنید حرف حرفه منه فهمیدین هفته بعد عروسی شما برگزار میشه
ا.ت : باشه من زنگ میزنم به لونا
پ ب: لونا اونوقت ۸ سالش بود
ا.ت: آها الان ساعت۱۵ :۳ بهش میگم بیاد زنگ زدم به لونا
مکالمه ی ا.ت و لونا
لونا: ا.ت کجایی
ا.ت: به این لوکیشنی که میدم بیا
لونا : باشه
تمام یکم کم گذاشتم اینو به ۳۰ تا لایک و ۲۰ تا کامنت
پ ب: دخترم وقتی تو تو شکم مامانت بودی یونگی ۵ سال داشت بخاطر یه کارای چون دشمن بزرگ ما میونگ بود پدر تو و پدر شوگا بهم رفتن نیویورک و تو هم چند ساله که منو نمیشناسی دخترم و شما تو و یونگی که حالا یونگی دشمن به اسم هیونجین پیدا کرده تو و یونگی باید ازدواج کنید
ا.ت و شوگا: چیییییییی
ولی مانمیخوایم
پ ب : شما باید بکنید حرف حرفه منه فهمیدین هفته بعد عروسی شما برگزار میشه
ا.ت : باشه من زنگ میزنم به لونا
پ ب: لونا اونوقت ۸ سالش بود
ا.ت: آها الان ساعت۱۵ :۳ بهش میگم بیاد زنگ زدم به لونا
مکالمه ی ا.ت و لونا
لونا: ا.ت کجایی
ا.ت: به این لوکیشنی که میدم بیا
لونا : باشه
تمام یکم کم گذاشتم اینو به ۳۰ تا لایک و ۲۰ تا کامنت
۲.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.