رمان تو که میترسیدی از تاریکی پارت②
دیانا: رفتیم خونه ارسلان اومده بود
ارسلان:سلام بچه ها
بچه ها: درود بر ارباب ارسلان😂
ارسلان:مرض
دیانا:بچه ها عشقم رو اذیت نکنید
ممد:من انقدر بی غریت نیستم که خواهرم به مرد غریبه بگه عشقم
ارسلان:ممد تو ببند
بچه ها:😂😂😂🤣🤣
ارسلان:راستی دیانا این دوستت مهشاد سینگله
دیانا: اره چطور؟
ارسلان:هیچی میگم برای محراب جورش کنیم
دیانا: تا ارسلان این حرفو زد مهدیس ناراحت شد
دیانا:ارسلان بیا داخل اتاق
ارسلان:چیه
دیانا: دیگه درباره محراب پیش مهدیس حرف نزن ناراحت میشه
ارسلان:باشه حالا برای محراب جورش کنیم
دیانا:باشه
ادامه دارد.....
ارسلان:سلام بچه ها
بچه ها: درود بر ارباب ارسلان😂
ارسلان:مرض
دیانا:بچه ها عشقم رو اذیت نکنید
ممد:من انقدر بی غریت نیستم که خواهرم به مرد غریبه بگه عشقم
ارسلان:ممد تو ببند
بچه ها:😂😂😂🤣🤣
ارسلان:راستی دیانا این دوستت مهشاد سینگله
دیانا: اره چطور؟
ارسلان:هیچی میگم برای محراب جورش کنیم
دیانا: تا ارسلان این حرفو زد مهدیس ناراحت شد
دیانا:ارسلان بیا داخل اتاق
ارسلان:چیه
دیانا: دیگه درباره محراب پیش مهدیس حرف نزن ناراحت میشه
ارسلان:باشه حالا برای محراب جورش کنیم
دیانا:باشه
ادامه دارد.....
۱.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.