سناریو باکوگو
ببخشید چند روز نبودم حمایت نش آخه
ولی از امشب میزارم پستاروو
وقتی قهرید:
از زبان ا/ت:
احساس بدی داشتم دیروز باکوگو سر (هر موضوعی ک دوس دارید)بام قهره حرف نمیزنه و بام غذا نمیخوره و دیگ کنارم نمیخوابه رو تخت هم پشتشو میکنه بم و جای من اون بالشته کوفتیو بغل میکنه واقعا ناراحتم اما خودمم توی دعوا زیاد شلوغ کردم و فک کنم خودم برای معذرت خواهی برم جلو ساعت ۵ عصره
از اتاق بیرون اومدم و سمت آشپز خونه رفتم پس باکوگو کو؟
چند تا نودل تند به همراه ادویه ی اضافه برداشتم و داشتم میریختم تو ماهیتابه ک دیدم باکوگو از کنارم رد شد و ی لیوان آب برداشت برای خودش و خورد و با بی اهمیتی رو ب من گفت : ی کاری دارم ... میرم انجام بدم و از آشپز خونه رفت بیرون
باکوگو هیچ وقت انقدر کوتاه و سرد حرف نمیزد ولی الان....
فقط باشه باشه ای گفتم و شروع به آشپزی کردم
ساعت ۶
تا غذا آماده میشه زیرشو کم کردم و رفتم ی دوش گرفتم و لباس مورد علاقه ی باکوگو رو پوشیدم یکمی به خودم رسیدم
عطر خوب ،آرایش خوب و ملایم، مدل موی خوب، و رفتم سراغ غذا ک اونم آماده شده و به ساعت نگا کردم دیدم شده ۷ و نیم سریع رفتم کادویی ک از قبل برای باکوگو خریدم رو آوردم و گذاشتم رو میز میزم تزئین کردم و غذا رو ریختم تو ظرف و رو میز چیدم داشتم جلو اینه رژم رو درست میکردم و باکوگو وارد خونه شد با ی دسته گل بزرگ تزئین شده و چهره ی تعجب کرده منم رومو کردم بهش و گفتم : خوش اومدی کارامل
رفتم جلو اونم با ی پوزخند به سمتم قدم برداشت و گفت:خوشگل شدی جوجه
خندیدم و باخبرند دسته گل رو ازش گرفتم و بعد از جلوی میز کنار رفتم ک غذا هه و تزئینات رو دید و اول برای ۵ ثانیه تعجب کرد و بعد بلند خندید و اومد سمتم محکم بغلم کرد و منم گفتم: من توی دعوا زیاده روی کردم معذرت میخو...
باکوگو منو بو.سید و بعدش دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت میز رفتیم
شامو خوردیم و باکوگو هم در آخر به صورت خیلی آروم ازم معذرت خواهی کرد و بعدشم تو شستن ظرف ها کمک کرد و باهم فیلم دیدم و در اخر تو آغوشش خوابم برد
حمایت گرل؟؟؟
ولی از امشب میزارم پستاروو
وقتی قهرید:
از زبان ا/ت:
احساس بدی داشتم دیروز باکوگو سر (هر موضوعی ک دوس دارید)بام قهره حرف نمیزنه و بام غذا نمیخوره و دیگ کنارم نمیخوابه رو تخت هم پشتشو میکنه بم و جای من اون بالشته کوفتیو بغل میکنه واقعا ناراحتم اما خودمم توی دعوا زیاد شلوغ کردم و فک کنم خودم برای معذرت خواهی برم جلو ساعت ۵ عصره
از اتاق بیرون اومدم و سمت آشپز خونه رفتم پس باکوگو کو؟
چند تا نودل تند به همراه ادویه ی اضافه برداشتم و داشتم میریختم تو ماهیتابه ک دیدم باکوگو از کنارم رد شد و ی لیوان آب برداشت برای خودش و خورد و با بی اهمیتی رو ب من گفت : ی کاری دارم ... میرم انجام بدم و از آشپز خونه رفت بیرون
باکوگو هیچ وقت انقدر کوتاه و سرد حرف نمیزد ولی الان....
فقط باشه باشه ای گفتم و شروع به آشپزی کردم
ساعت ۶
تا غذا آماده میشه زیرشو کم کردم و رفتم ی دوش گرفتم و لباس مورد علاقه ی باکوگو رو پوشیدم یکمی به خودم رسیدم
عطر خوب ،آرایش خوب و ملایم، مدل موی خوب، و رفتم سراغ غذا ک اونم آماده شده و به ساعت نگا کردم دیدم شده ۷ و نیم سریع رفتم کادویی ک از قبل برای باکوگو خریدم رو آوردم و گذاشتم رو میز میزم تزئین کردم و غذا رو ریختم تو ظرف و رو میز چیدم داشتم جلو اینه رژم رو درست میکردم و باکوگو وارد خونه شد با ی دسته گل بزرگ تزئین شده و چهره ی تعجب کرده منم رومو کردم بهش و گفتم : خوش اومدی کارامل
رفتم جلو اونم با ی پوزخند به سمتم قدم برداشت و گفت:خوشگل شدی جوجه
خندیدم و باخبرند دسته گل رو ازش گرفتم و بعد از جلوی میز کنار رفتم ک غذا هه و تزئینات رو دید و اول برای ۵ ثانیه تعجب کرد و بعد بلند خندید و اومد سمتم محکم بغلم کرد و منم گفتم: من توی دعوا زیاده روی کردم معذرت میخو...
باکوگو منو بو.سید و بعدش دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت میز رفتیم
شامو خوردیم و باکوگو هم در آخر به صورت خیلی آروم ازم معذرت خواهی کرد و بعدشم تو شستن ظرف ها کمک کرد و باهم فیلم دیدم و در اخر تو آغوشش خوابم برد
حمایت گرل؟؟؟
۹.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.