"وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه "pt14
جیمین ویو
جیمین:
سوال منو جواب بده!
ا.ت ویو
جیمین منو چسبوند به دیوار و بهم گفت که بهش بگم کیو دوست دارم اصلا یه اون چه ربطی داره؟...داشتم سرخ میشدم و به پایین نگاه کردم...واقعا نمیتونستم حرف بزنم، زبونم بند اومده بود...
جیمین:
حرف بزن دیگه!
جیمین:
زبونت بند اومده؟! چته تو... نکنه عاشق یه خلافکار شدی؟
ا.ت:
ولم کن ، اصلا به تو چه مربوطه؟! من حتی به یونسوک هم نگفتم!!
هولش دادم ولی عین سنگ منو نگه داشته بود...
جیمین ولم کرد و راه افتاد
خشکم زده بود، واقعا چش بود، من من واقعا نمیتونستم بهش بگم، میگفتم واقعا بد میشد...
تا به خودم اومدم دیدم جیمین رفته...
ا.ت:
ج..جیمین؟! جیمین!!(داد آرومی)
راه اوفتادم ، گفتم رفته توی کوچمون
رفتم دیدم نیست، این بشر کجا رفته؟ رفتم جلوتر رسیدم به خونم، درو باز کردم و رفتم داخل...لباسامو عوض کردم و پریدم رو تخت، داشتم فکر میکردم که جیمین واقعا بهم نزدیک شد؟!!
جیمین ویو
باورم نمیشه ، کنترل بدنم انگار دست خودم نبود...اصلا به من چه که ا.ت کیو دوست داره...ولش کردم و راه اوفتادم ، دیدم نشسته رو زمین و با چشایی درشت زل زده به زمین..
راه افتادم و رفتم داخل نزدیک ترین کوچه(منحرفا)
ا.ت صدام کرد:
جیمین...جیمین!؟
جوابشو ندادم... راه افتاد و رفت...
منم راه افتادم و رفتم خونه...
"پرش زمانی به غروب"
جیمین ویو
هممون قرار گذاشتیم دوباره بعد از ناهار که یکم استراحت کردیم بریم پیست اسکیت برد
رفتم آماده شدم و رفتم ، تو راه اسکیت رو انداختم رو زمین و پریدم روش و رفتم...
تو راه بچه هارو دیدم ، یونسوک و کانگهو دستای همو گرفته بودند و داشتن میومدن
کانگ هو:
سلام جیمین
رفتیم همو بقل کردیم
جیمین:
سلام کانگهو و یونسوک
یونسوک:
سلام جیمین
تو راه با هم داشتیم میرفتیم پیست اسکیت که آروین رو با چانیِونگ دیدیم
آروین و چانیِونگ:
سلام بچه ها
قبلنا آروین خیلی با ما بیرون میومد برای همین بچه های اکیپ آدرس خونش و خودش رو میشناسن
هالا همگی جمع شدیم و باهم رفتیم به سمت پیست اسکیت برد
دیدیم که ا.ت و داکو با هم گرم گرفتن و منتظر ما هستن
بچه ها:
سلام!
داکو:
وای سلام
اومدم پشتشون و ا.ت و داکو رو جوری که نفهمن از هم جدا کردم
جیمین:
سلام بچه ها/:)
رفتیم اسکیت بازی کنیم، خیلی شلوغ بود...
ا.ت:
سلام
جیمین:
...س..سلام
انگار مهربون تر از قبل شده بود
جیمین:
بلدی اسکیت بازی کنی؟
ا.ت:
نه
جیمین:
باید تجربش کنید
رفتم رو اسکیتم و به ا.ت گفتم بیاد بالا، از کمرش گرفتم و راه افتادم..
ا.ت:
وااااااااایییییی، چه حالییییی میدههههههه😆
بچه ها ممنونم که حمایتم میکنید🥺
لایک کنید❤
جیمین:
سوال منو جواب بده!
ا.ت ویو
جیمین منو چسبوند به دیوار و بهم گفت که بهش بگم کیو دوست دارم اصلا یه اون چه ربطی داره؟...داشتم سرخ میشدم و به پایین نگاه کردم...واقعا نمیتونستم حرف بزنم، زبونم بند اومده بود...
جیمین:
حرف بزن دیگه!
جیمین:
زبونت بند اومده؟! چته تو... نکنه عاشق یه خلافکار شدی؟
ا.ت:
ولم کن ، اصلا به تو چه مربوطه؟! من حتی به یونسوک هم نگفتم!!
هولش دادم ولی عین سنگ منو نگه داشته بود...
جیمین ولم کرد و راه افتاد
خشکم زده بود، واقعا چش بود، من من واقعا نمیتونستم بهش بگم، میگفتم واقعا بد میشد...
تا به خودم اومدم دیدم جیمین رفته...
ا.ت:
ج..جیمین؟! جیمین!!(داد آرومی)
راه اوفتادم ، گفتم رفته توی کوچمون
رفتم دیدم نیست، این بشر کجا رفته؟ رفتم جلوتر رسیدم به خونم، درو باز کردم و رفتم داخل...لباسامو عوض کردم و پریدم رو تخت، داشتم فکر میکردم که جیمین واقعا بهم نزدیک شد؟!!
جیمین ویو
باورم نمیشه ، کنترل بدنم انگار دست خودم نبود...اصلا به من چه که ا.ت کیو دوست داره...ولش کردم و راه اوفتادم ، دیدم نشسته رو زمین و با چشایی درشت زل زده به زمین..
راه افتادم و رفتم داخل نزدیک ترین کوچه(منحرفا)
ا.ت صدام کرد:
جیمین...جیمین!؟
جوابشو ندادم... راه افتاد و رفت...
منم راه افتادم و رفتم خونه...
"پرش زمانی به غروب"
جیمین ویو
هممون قرار گذاشتیم دوباره بعد از ناهار که یکم استراحت کردیم بریم پیست اسکیت برد
رفتم آماده شدم و رفتم ، تو راه اسکیت رو انداختم رو زمین و پریدم روش و رفتم...
تو راه بچه هارو دیدم ، یونسوک و کانگهو دستای همو گرفته بودند و داشتن میومدن
کانگ هو:
سلام جیمین
رفتیم همو بقل کردیم
جیمین:
سلام کانگهو و یونسوک
یونسوک:
سلام جیمین
تو راه با هم داشتیم میرفتیم پیست اسکیت که آروین رو با چانیِونگ دیدیم
آروین و چانیِونگ:
سلام بچه ها
قبلنا آروین خیلی با ما بیرون میومد برای همین بچه های اکیپ آدرس خونش و خودش رو میشناسن
هالا همگی جمع شدیم و باهم رفتیم به سمت پیست اسکیت برد
دیدیم که ا.ت و داکو با هم گرم گرفتن و منتظر ما هستن
بچه ها:
سلام!
داکو:
وای سلام
اومدم پشتشون و ا.ت و داکو رو جوری که نفهمن از هم جدا کردم
جیمین:
سلام بچه ها/:)
رفتیم اسکیت بازی کنیم، خیلی شلوغ بود...
ا.ت:
سلام
جیمین:
...س..سلام
انگار مهربون تر از قبل شده بود
جیمین:
بلدی اسکیت بازی کنی؟
ا.ت:
نه
جیمین:
باید تجربش کنید
رفتم رو اسکیتم و به ا.ت گفتم بیاد بالا، از کمرش گرفتم و راه افتادم..
ا.ت:
وااااااااایییییی، چه حالییییی میدههههههه😆
بچه ها ممنونم که حمایتم میکنید🥺
لایک کنید❤
۲۷.۰k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.