«مقدمه»
«مقدمه»
تنها یک نفس فاصله تا مرگ...
کافیست با دمی آن را به ریه های محتاجت هدیه دهی...
ثانیه ای بعد در درگاه فرشته ی مرگ حاضری...
او به تو سلام میگوید یا با بی رحمی تو را به تنگنای جهنم هدایت میکند!
راهی برای فرار نیست...
او روزی در خانه ات را به صدا در می اورد و تو باید مشتاقانه به استقبالش روی ...
با آغوش کشیدنش تک تک دلبستگی هایت به دنیا را رها کنی...
حسرت و پشیمانی بی معنیست...
یا انقدر پاک بودی که در درگاه خداوند تو را فرشته خطاب کنند و یا انقدری در مذاب گل آلود و کثافت غلتیده ای که زبانه های سوزان اتش به انتظار نشسته اند تا جزای اعمال دنیوی آن را بچشی!
چه عاشقی را تجربه کرده چه نه؛رهایی از این گرداب ترس غیر ممکن است!
او تو را همچون باتلاقی می بلعد و دست و پا زدنت فایده ای ندارد...
آن هنگام،پایان توست...!
افول ستاره ات را در آسمان خواهند دید و با سیاه شدن گزینه ی مرگ ،پرونده ای به نام زندگی پایان می یابد.
***
تنها یک نفس فاصله تا مرگ...
کافیست با دمی آن را به ریه های محتاجت هدیه دهی...
ثانیه ای بعد در درگاه فرشته ی مرگ حاضری...
او به تو سلام میگوید یا با بی رحمی تو را به تنگنای جهنم هدایت میکند!
راهی برای فرار نیست...
او روزی در خانه ات را به صدا در می اورد و تو باید مشتاقانه به استقبالش روی ...
با آغوش کشیدنش تک تک دلبستگی هایت به دنیا را رها کنی...
حسرت و پشیمانی بی معنیست...
یا انقدر پاک بودی که در درگاه خداوند تو را فرشته خطاب کنند و یا انقدری در مذاب گل آلود و کثافت غلتیده ای که زبانه های سوزان اتش به انتظار نشسته اند تا جزای اعمال دنیوی آن را بچشی!
چه عاشقی را تجربه کرده چه نه؛رهایی از این گرداب ترس غیر ممکن است!
او تو را همچون باتلاقی می بلعد و دست و پا زدنت فایده ای ندارد...
آن هنگام،پایان توست...!
افول ستاره ات را در آسمان خواهند دید و با سیاه شدن گزینه ی مرگ ،پرونده ای به نام زندگی پایان می یابد.
***
۱۴.۳k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.