سرنوشت نفرین شده...
پارت 14
تیپش فوق العاده بود. از تیپش، از صداش، از لحن حرف زدنش، از بوش و... کلا همچیش بوی مستقلیت میداد
-خا...خانوم شما اینجا چیکار میکنید ؟
یه نگاهی به عمارت کرد و گفت
Hدلم برا اینجا تنگ شده بود. راستی فک نکنم گریه کرده باشی چون بوی پیاز میدی
-اوه شرمنده
به خنده گفت
H اشکال نداره بیا بریم تو
دست چپش کیف مشکی چند میلیونیش بود و دست راستش رو شونه من بود.
وارد خونه شدیم و همون لحظه کوک رو دیدیم که داشت با تلفن حرف میزد. وقتی مارو دید به کسی که پشت تلفن بود گفت
+من دوباره تماس میگیرم. خدانگهدار
و قطع کرد و اومد سمتمون یاااا بهتر بگم سمتشون...
+هارین! اینجا چیکار میکنی عزیزم
عزیزم؟ چخبر بود؟
هارین دست راستشو از شونه من برداشت و با کوک دست داد. هارین منو یاد زمانی که پولدار بودم می انداخت. منم اینجوری با اعتماد به نفس بودم و لباسای گرون قیمت میپوشیدم
H اومدم چند روز اینجا بمونم عزیزمممم
عزیزم رو با تیکه گفت که باعث شد کوک یه خنده کوتاه بزنه
+پس بگو چند روز قراره اینجا پلاس باشی
H آره عزیزممممم
دوباره با تیکه گفت و هردو خندیدن اما من تو فاز اه اه اه چندششش بودم.
حدود دو ساعت میشه که خانوم هارین تشریف فرما شدن☺️
نهار اماده بود و لوئیس و کوک و هارین نشسته بودن سر میز.
لوئیس بنظر ناراحت بود و با کوک حرف نمیزد و کوکم بهش بی محلی میکرد.
رفتم دسرو بزارم رو میز که هارین دستمو گرفت و گفت
H یا بشین اینجا میخوام باهامون نهار بخوری
-عا...نه خانوم...من نمیتونم
+آره اون نمیتونه بزار بره
H نه کوک. من میخوام نهارو با من بخوره مشکلیه؟
+اما هارین...
H اما چی کوک؟
سرشو برگردوند سمتم
H بشین
با تردید نشستم رو صندلی کناریش
راستش بخوام اعتراف کنم لباس فرم های عمارت کوک خیلییی بهتر از اون لباس فرمای قبلی بود خیلی تمیز و شیک بودن
H چی بکشم برات؟
-زحمت نکشید خودم میکشم
H هوم
اینو گفت و از سوپ کشید برام🗿
+کوک داشت با یه نگاه «وایستا بره تا پارت کنم» نگام میکرد
بالاخره نهار تموم شد ازشون تشکر کردم و پاشدم تا ظرفارو جمع کنم.
لوئیس هیچی نخورده بود و فقط با غذاش بازی کرده بود
تا اومدم جمع کنم هارین دستمو گرفت و گفت
H تو جمع نکن تو با من بیا به اتاقم باهات کار دارم
کوک دوباره با همون نگاه نگام کرد ولی هارین دستمو کشید و برد.
از پله ها بالا رفتیم و رسیدیم به اتاق هارین.
قفلشو باز کرد و وارد شدیم.
واووووو اینجا هم بزرگ بود.
H دلم برا این اتاقم تنگ شده بوددد
-ببخشید خانوم ولی من فقط خدتمکارم این خونم نمیتونم وارد اتاق شم
Hنه منم به نوعی خانوم این خونم و من میگم که باید بیای. راستش میخوام برم حموم گفتم بهتره تو هم بیای .
-جانم؟ من چرا بیام
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
تیپش فوق العاده بود. از تیپش، از صداش، از لحن حرف زدنش، از بوش و... کلا همچیش بوی مستقلیت میداد
-خا...خانوم شما اینجا چیکار میکنید ؟
یه نگاهی به عمارت کرد و گفت
Hدلم برا اینجا تنگ شده بود. راستی فک نکنم گریه کرده باشی چون بوی پیاز میدی
-اوه شرمنده
به خنده گفت
H اشکال نداره بیا بریم تو
دست چپش کیف مشکی چند میلیونیش بود و دست راستش رو شونه من بود.
وارد خونه شدیم و همون لحظه کوک رو دیدیم که داشت با تلفن حرف میزد. وقتی مارو دید به کسی که پشت تلفن بود گفت
+من دوباره تماس میگیرم. خدانگهدار
و قطع کرد و اومد سمتمون یاااا بهتر بگم سمتشون...
+هارین! اینجا چیکار میکنی عزیزم
عزیزم؟ چخبر بود؟
هارین دست راستشو از شونه من برداشت و با کوک دست داد. هارین منو یاد زمانی که پولدار بودم می انداخت. منم اینجوری با اعتماد به نفس بودم و لباسای گرون قیمت میپوشیدم
H اومدم چند روز اینجا بمونم عزیزمممم
عزیزم رو با تیکه گفت که باعث شد کوک یه خنده کوتاه بزنه
+پس بگو چند روز قراره اینجا پلاس باشی
H آره عزیزممممم
دوباره با تیکه گفت و هردو خندیدن اما من تو فاز اه اه اه چندششش بودم.
حدود دو ساعت میشه که خانوم هارین تشریف فرما شدن☺️
نهار اماده بود و لوئیس و کوک و هارین نشسته بودن سر میز.
لوئیس بنظر ناراحت بود و با کوک حرف نمیزد و کوکم بهش بی محلی میکرد.
رفتم دسرو بزارم رو میز که هارین دستمو گرفت و گفت
H یا بشین اینجا میخوام باهامون نهار بخوری
-عا...نه خانوم...من نمیتونم
+آره اون نمیتونه بزار بره
H نه کوک. من میخوام نهارو با من بخوره مشکلیه؟
+اما هارین...
H اما چی کوک؟
سرشو برگردوند سمتم
H بشین
با تردید نشستم رو صندلی کناریش
راستش بخوام اعتراف کنم لباس فرم های عمارت کوک خیلییی بهتر از اون لباس فرمای قبلی بود خیلی تمیز و شیک بودن
H چی بکشم برات؟
-زحمت نکشید خودم میکشم
H هوم
اینو گفت و از سوپ کشید برام🗿
+کوک داشت با یه نگاه «وایستا بره تا پارت کنم» نگام میکرد
بالاخره نهار تموم شد ازشون تشکر کردم و پاشدم تا ظرفارو جمع کنم.
لوئیس هیچی نخورده بود و فقط با غذاش بازی کرده بود
تا اومدم جمع کنم هارین دستمو گرفت و گفت
H تو جمع نکن تو با من بیا به اتاقم باهات کار دارم
کوک دوباره با همون نگاه نگام کرد ولی هارین دستمو کشید و برد.
از پله ها بالا رفتیم و رسیدیم به اتاق هارین.
قفلشو باز کرد و وارد شدیم.
واووووو اینجا هم بزرگ بود.
H دلم برا این اتاقم تنگ شده بوددد
-ببخشید خانوم ولی من فقط خدتمکارم این خونم نمیتونم وارد اتاق شم
Hنه منم به نوعی خانوم این خونم و من میگم که باید بیای. راستش میخوام برم حموم گفتم بهتره تو هم بیای .
-جانم؟ من چرا بیام
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۷.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.