چرخُ فلک p16
_نه تک فرزندم...مادر پدرم هم چند سال پیش طلاق گرفتن
لبخندی زد
_خدا ایشالا سایه پدر مادرتو بالا سرت نگه داره....راستی تونستی خونه پیدا کنی ؟
چند روز پیش به گلی خانم گفته بودم که دنبال خونه میگردم اون هم گفت پسر همسایشون تو بنگاه کار میکنه و بهش میسپره که یه خونه با پولی ک دارم برام تو همین نزدیکی پیدا کنه
گفتم:
_اره دستتون درد نکنه ..نزدیک بلوار یه خونه کوچيک گرفتم....راستی من تو بیمارستانی که تو خیابون اصلیه کار میکنم اگه کاری پیش اومد حتما بهم بگید
_راستش این چشمم جدیدا خیلی ناسازگاری می کنه باهام اونجا دکتر چشم هم دارید؟
_اره طبقه بالا مطب دکتر چشم هستش...اگه میخواید براتون یه وقت بگیرم
خواست چیزی بگه ک صدای زنگ اومد
وقتی درو باز کرد یه دختر حدودا ۱۶ ۱۷ ساله با لباس مدرسه اومد تو:
_سلام خاله گلی
_سلام میچا جان خوش اومدی
دختره که فهمیدم اسمش میچاست تازه متوجه حضور من شد سلام کرد..ایستادم و جواب سلامشو دادم
گلی خانم رو به من گفت:
_این دختر خانم شیرین که میبینی میچاست....نوه ی خواهرمه ، که مث نوه ی خودم دوستش دارم
رو به میچا گفت:
_ایشونم کلارا هستش ..دختر یکی از دوستام
اون لحظه چقدر از گلی خانم ممنون بودم که نگفت چطوری با هم آشنا شدیم
چقدر زن فهمیده ای بود که اون اتفاق رو به روم نمیاورد و مثل یه راز پیش خودش نگه داشته بود
میچا گفت:
_خاله ..ننه گلاب گفت یادتون بندازم امروز ساله بابامه عصری میخوایم بریم سر خاکش
لبخندی زد
_خدا ایشالا سایه پدر مادرتو بالا سرت نگه داره....راستی تونستی خونه پیدا کنی ؟
چند روز پیش به گلی خانم گفته بودم که دنبال خونه میگردم اون هم گفت پسر همسایشون تو بنگاه کار میکنه و بهش میسپره که یه خونه با پولی ک دارم برام تو همین نزدیکی پیدا کنه
گفتم:
_اره دستتون درد نکنه ..نزدیک بلوار یه خونه کوچيک گرفتم....راستی من تو بیمارستانی که تو خیابون اصلیه کار میکنم اگه کاری پیش اومد حتما بهم بگید
_راستش این چشمم جدیدا خیلی ناسازگاری می کنه باهام اونجا دکتر چشم هم دارید؟
_اره طبقه بالا مطب دکتر چشم هستش...اگه میخواید براتون یه وقت بگیرم
خواست چیزی بگه ک صدای زنگ اومد
وقتی درو باز کرد یه دختر حدودا ۱۶ ۱۷ ساله با لباس مدرسه اومد تو:
_سلام خاله گلی
_سلام میچا جان خوش اومدی
دختره که فهمیدم اسمش میچاست تازه متوجه حضور من شد سلام کرد..ایستادم و جواب سلامشو دادم
گلی خانم رو به من گفت:
_این دختر خانم شیرین که میبینی میچاست....نوه ی خواهرمه ، که مث نوه ی خودم دوستش دارم
رو به میچا گفت:
_ایشونم کلارا هستش ..دختر یکی از دوستام
اون لحظه چقدر از گلی خانم ممنون بودم که نگفت چطوری با هم آشنا شدیم
چقدر زن فهمیده ای بود که اون اتفاق رو به روم نمیاورد و مثل یه راز پیش خودش نگه داشته بود
میچا گفت:
_خاله ..ننه گلاب گفت یادتون بندازم امروز ساله بابامه عصری میخوایم بریم سر خاکش
۲۱.۴k
۰۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.